یک دقیقه و سیزده ثانیه

ساعت 6:30 دقیفقه بود که از خانه شان زده بود بیرون. کامل شب شده بود و هوا تاریک. در مسیر بلوار منتهی به یکی از میدان‌های اصلی شهر قدم زده بود که دیده بود تاکسی خطی از خیابان رد می شود. دست بلند کرده بود و تاکسی ایستاده بود و او سوار شده بود.در طول مسیر منتهی به میدان اصلی که از بلوار می‌گذشتند با راننده حرفی نزده بود. به میدان که رسیده بودند ، متوجه شده بود که کیف پولش را در جیب شلواری که آن را در خانه عوض کرده بود ، جا گذاشته است.

به راننده گفته بود که دور بزند چون کیف پولش را در خانه جا گذاشته است. راننده پرسیده بود: " اگر به خاطر کرایه ماشین است که فدای سرت." و لبخندی زده بود.جواب داده بود :"نه ، باید خرید کنم." و لبخند نزده بود.در راه برگشت هم با راننده حرف نزده بود. رسیدند به خانه‌اش. به راننده گفته بود که آنجا منتظر بماند که برگردد،‌ تا دوباره به محلی که ابتدا می خواسته برود ، بروند. و راننده گفته بود: باشه."

مدت زمانی که طول کشیده بود از در خانه تا اتاقش طی کند و به شلوارش و کیف پولش برسد یک دقیقه و سیزده ثانیه بود. کیف پولش را برداشته بود،‌ از داخل کشوی میزش وسیلمه دیگری هم برداشته بود و داخل جیب کتش نهاده بود. مسیر برگشت را در مدت یک دقیقه طی کرده بود ،‌چون مجبور نبود دوباره در خانه را قفل کند. پول کرایه ماشین را حساب کرده ، از مرد تشکر کرده ،‌ و خواسته بود که به خانه برگردد.راننده از او پرسیده بود:"برنمی گردید؟" مرد برای جواب دادن سر به عقب گردانده و گفته بود:"نه."

راننده و مرد برادرهایی بودند که سالها پیش از هم جدا افتاده بودند. آنها تا آخر عمرشان دیگر همدیگر را ندیدند.

فیلمهایی که تازگیها دیده ام

همین چند دقیقه پیش تماشای فیلم اختراع دروغ (The Invention of Lying) را تمام کردم. فیلمی رمانتیک و تاحدی سورئال درباره اینکه چطور در شهری که همه راست می گویند ،‌یک نفر این نیرو را در خود می بیند که دروغ بگوید. اولین فیلم به کارگردانی ریکی گرویس (Ricky Gervais) و با بازیگری خودش در نقش اول و با انبوهی از ایفای نقش ها از بازیگزان تراز اول سینمای هالیوود در نقشهای کوچک (Cameo). نقش مقابل گرویس را جنیفر گارنر بازی می کند که نمی دانم چرا همچنان بازیش برایم نچسب است. به نظرم همیشه سعی کرده است کیوت!! باشد ولی تنها کاری است که باز هم از نظر من نمی تواند به درستی انجامش دهد.راستی ریکی گرویس همان مجری خپل و بامزه گلدن گلوب امسال بود.

دیشب فیلم شکست‌ناپذیر (Invictus) را به کارگردانی کلینت ایستوود و بازی مورگان فریمن در نقش نلسون ماندلای تازه رئیس جمهور آفریقای جنوبی شده و مت دیمن که بازیگر مورد علاقه ام هم هست در نقش کاپیتان تیم راگبی آفریقای جنوبی در مسابقات جام جهانی راگبی 1995 دیدم. ماندلا برای ایجاد حس امید در بین مردم آفریقای جنوبی به پیشرفت راگبی تیم کشورش بها می دهد و با رفتن به سر تمرینات تیم و گفتگو با فرانسوا پاینیر ، کاپیتان تیم سعی در قهرمان کردن تیم در مسابقات جام جهانی دارد ،‌کاری که ناشدنی می نماید.

قبل از آن هم فیلم دوعاشق (Two Lovers) را به کارگردانی جیمز گری و بازی خواکین فینکس ، گوئینث پلترو ، وینسا شا و ایزابلا روسلینی دیدم. فیلمی رومانتیک که بازسازی فیلم شبهای روشن به کارگردانی لوچینو ویسکونتی است (آن را ندیده ام) و هردوی آنهاهم اقتباسی از شبهای روشن داستایوسکی. فیلم دوعاشق از آن جهت برایم حائز اهمیت بود که مصاحبه ای را از خواکین فینکس در برنامه نمایش آخرشب با دیوید لترمن که قبلن هم پستی را به ان اختصاص داده بودم را دیده بودم و آن برنامه معرفی همین فیلم توسط خواکین فینکس بود که در آن با ظاهر و رفتاری عجیب می گفت که این فیلم آخرین کارش در حیطه سینما بوده و می خواهد از این پس به موسیقی بپردازد.

*اختراع دروغ در آی ام دی بی و در ویکی پدیای انگلیسی
*شکست‌ناپذیر در آی ام دی بی و در ویکی پدیای انگلیسی
*دو عاشق در آی ام دی بی و در ویکی پدیای انگلیسی

پدر ، پسر و جاده


نام فیلم : جاده (The Road)
کارگردان: جان هیلکت
فیلم‌نامه‌نویس:جو پنهال بر اساس
داستانی از کورمک مک‌کورتی
بازیگران:ویگو مورتنسن ،
کودی اسمیث مک‌فی ، شارلیز ترون
گای پیرس ، رابرت دووال
ژانر :آخرالزمانی ، تریلر ،
اسرارآمیز،
ماجرایی ،‌درام،
سال:2009
زمان:111 دقیقه





داستان «جاده»:
در فلش‌بک‌ها می بینیم که مردی با همسرش در خانه‌شان زندگی می کنند و بنا به دلیلی موهوم که باعث از بین رفتن تمام گونه های گیاهی و جانوری می شود و حتی بر نور خورشید هم تاثیر گذاشته است. (در سراسر فیلم هیچ صحنه‌ای که به طور مستقیم بیانگر حضور و نورافشانی نور خورشید باشد نیستیم. گویی در صحنه‌هایی هم فضا روشن و روز است ، ابری جلوی آن را گرفته باشد.) مادر خانواده به خاطر عذاب وجدان از به دنیا آوردن فرزندشان به اینچنین دنیای شوم و تاریکی خودکشی می کند. بعد از چند سال پدر و پسر که برای رفتن به جنوب (که گرم‌تر است) در طول جاده حرکت می کنند و از قضا دو فشنگ در اسلحه دارند تا در روز مبادا خود را با آنها بکشند ، در مسیر با خطر برخورد با ادم خوارها و به قول پسر آدم‌های بد (Bad Guys) روبرو هستند.

آنها هر از گاهی پناهگاهی پیدا می کنند، اما مشکل اصلی آنها نبود غذا است. پدر مجبور می‌شود یکی از گلوله‌ها را برای کشتن یک آدم خوار که قصد جانشان را کرده است، مصرف کند. وقتی به زیرزمین خانه‌ای پر از غذا‌ و نوشیدنی می‌رسند به خاطر شنیدن صدای سگی در دوردست بار سفر می‌بندند و به جاده می‌زنند. در طول سفر گفتگوهایی ساده میان پدر و پسر انجام می‌گیرد که به همان سادگی فلسفه زندگی همه انسان‌ها را تشکیل می‌دهد. پسر از پدر می‌پرسد:«ما جزء آدم بدها هستیم یا آدم‌خوبها؟» و پدر پاسخ می‌دهد :«البته که آدم‌خوب‌ها».

در طول سفر پدر خلاف گفته‌هایش را اثبات میکند و حاضر نیست به پیرمردی ناتوان یک شب غذا و لباس بدهد یا دزدی که لباسهایشان را دزدیده را مجبور می‌کند لخت شود و او را رها می‌کند. اما هربار با اصرار پسر گویی تلنگری می خورد و از کارش پشیمان می‌شود . در پایان سفر به دریا می رسند ولی آن چیزی را که انتظارش را می‌کشیده‌اند نمی‌بینند. دریا حتی دیگر آبی نیست. پدر بر اثر برخورد تیر تیروکمان از جانب فردی که می‌پنداشته آنها او را تعقیب می‌کرده‌اند مجروح می شود ولی حمله‌کننده را نیز می کشد. آنها به راه خود ادامه می‌دهند در حالیکه حال پدر زیاد خوب نیست و زخمش عفونی شده است. قبل از مرگ پدر به پسر نصیحت می‌کند که به هیچ کس اعتماد نکند و نگذارد کسی اسلحه اش را از او بگیرد ، سپس می‌میرد.

پسر کمی که به سفر در امتداد جاده حرکت می‌کند با فردی برخورد می‌کند و از او می‌پرسد که او جزء آدم خوبهاست یا آدم‌بدها؟ مرد فردی است که با خانواده‌اش حرکت می‌کند و همسر ، پسر و دختری دارد و همراه آن‌ها سگی وجود دارد .مرد ادعا می‌کند پدر و پسر را برای مدتی است که تعقیب می‌کرده است . او از پسر می‌خواهد که به آنها بپیوندد. پسر هم این کار را انجام می‌دهد.

نقد جاده:
جاده به کارگردانی جان هیلکْت (John Hillcoat) و فیلمنامه‌نویسی جو پنهال (Joe Penhall) بر اساس رمان جاده به نویسندگی کورمک مک کارتی یکی از بهترین فیلمهای سال 2009 است. فیلمی با فضایی آخرالزمانی ، سرد و بی‌روح، سیاه ،‌ساکت و تمام خصوصیت‌هایی که فیلمی در ژانرهای مشابه آن یعنی ژانرهای آخرالزمانی ، باید داشته باشد. پدر و پسری که برای بقا در شرایط قحطی و گرسنگی و همچنین محافظت خود از دست آدم‌خوارها تلاش می کنند و برای رسیدن به جنوب که دریا آنجاست و آدم‌های خوب هم ،‌در طول جاده حرکت می کنند، هرازگاهی سرپناهی پیدا میکنند و غذایی، ولی به علت های مختلف مثل آمدن صاحبخانه‌های آدمخوار یا شنیدن صداهای موهوم باید دوباره راه سفر در پیش گیرند. . به نوعی آنچه همه ی ما در داستانی مثل «رابینسن کروزو»ی دنیل دوفو آن را خوانده‌ایم یا در فیلم‌های اخیر مانند «من افسانه‌ام» (فرانسیس لاورنس - 2007) یا«کلاورفیلد» (مت ریوز-2008) آن را دیده ایم. به پیشنهاد دوست خوبم سعید در نظرات همین پست فیلم «فرزندان انسان» (آلفونسو کوآرون -2006 ) را نیز اکنون می‌افزایم.
اما جاده چیز دیگری است و «آن»ی دارد که این فیلم را از بقیه فیلمهای هم‌ژانرش جدا می نماید. کارگردان با اقتباس از داستان پرمایه کورمک مک‌کارتی که سابقه اقتباس از آثار دیگرش چون «پیرمردها وطن ندارند» (برادران کوئن - 2007) هم وجود دارد ، براساس تعداد معدودی شخصیت که حتی زحمت نام بردن از آنها را هم به خود نداده و آنها را با نام‌هایی چون پدر ، پسر ، مرد آواره و .... می نامد (و چه خوب که این کار را کرده ،‌چون این شخصیت‌ها ،شخصیت‌هایی فراگیر هستند و به نوعی نشانه‌ای از شخصیت‌ هر فردی می توانند باشند.) فضایی را خلق می کند که بر اساس حرکت در جاده و سکوت بنا شده و در پاره ای قسمتها با فلش‌بک هایی به گذشته با دلیل پیش آمدن برخی اتفاقات در زمان حال آشنا می شویم.

حکایت جاده ، حکایت همه ماست، حکایت عقل و دل. پدر و پسر گویی یک تن هستند. نیمی عقل (پدر) و نیمی دل (پسر). عقل می‌گوید که برای زنده‌ماندن نباید به احدی اعتماد کنی و باید برای حفظ خودت هرکاری که میتوانی انجام دهی. پدر حتی به پیرمرد ناتوانی که نمیتواند به سادگی راه هم برود نیز اعتماد نمی‌کند. از طرف دیگر پسر است که بر خلاف سنش از هوش و دانایی واحساسات پاکی برخوردار است. او از کارهای پدر شگفت‌زده می‌شود و اغلب با اعتراض او به پدر است که پدر نیز متوجه اشتباهاتش می‌شود و پشیمان.پسر می‌پندارد از هر دست که بدهی از همان دست می‌گیری. پسر صدای یک سگ را همان صدای سگ می‌شنود ، اما پدر آن را صدای سگی که به دیگران کمک می‌کند تا انها را پیدا کنند. پدر بدبین است و پسر امّیدوار.

فیلم از لحاظ فیلمبرداری در فضای تاریک و با دوربین خاویر آگوییره‌ساروبه (Javier Aguirresarobe)اسپانیایی که تجربه کار در فضاهای سیاه و تاریکی چون«دیگران» (آلخاندرو آمنابار - 2001)و«ماه نو» (کریس وایتز - 2009)را هم داشته ، توانسته به خوبی فضای تاریک ،‌سیاه ، تلخ ، سرد و وهم‌آلود فیلم را بنمایاند. استفاده‌ از نماهای بدون کات در مقاطع زمانی بلند نیز به این امر کمک بیشتری کرده‌ است. در لایه‌های پنهان فیلم موسیقی هارمونیک و آرامی به گوش می‌رسد ،‌ولی نه این‌طور که بتوانید پس از فیلم آن را به یاد بیاورید. در صحنه های فلش بک ، کارگردان فیلم جان هیلکُت که از قضا آنچنان تجربه کارگردانی ندارد اما در چندین و چند میوزیک ویدئو ساخته است که شاید همین تجربه ساخت میوزیک ویدئوها توانسته چنین اثر بکری را به وجود آورد. هیلکت در فیلم برای شخصیت همسر مرد (شارلیز ترون)بیشتر مایه گذاشته است و در کتاب مک‌کارتی آنچنان اثری از حضور زن در فلش‌بک‌ها نمی‌بینیم.

انتخاب بازیگری همچون ویگو مورتنسن برای ایفای نقش پدر نیز حائز اهمیت است . جالب است وقتی بدانیم که مورتنسن نیز ابتدا نمی‌خواسته این نقش را قبول کند ، چون قصد داشته مدت طولانی از فضای بازیگری فاصله بگیرد ، اما این کار را بعد از بازی در جاده انجام داده است.


بازیگر نقش پسر ، کودی اسمیث مک‌فی ، از بین بیش از صد پسر نوجوان برای ایفای نقش انتخاب شد. بازی درخشان او در فیلم حکایت از انتخاب درست کارگردان دارد که البته شباهت زیاد وی به شارلیز ترون هم در این انتخاب کم اثر نبوده است. هیلکت زمانی برای دادن نقش به او متقاعد شد که فیلمی از ایفای نقش قسمتی از فیلم توسط کودی و پدر واقعیش به دست او رسید. صحنه ای که پدر دارد روش خودکشی را با گذاشتن سر اسلحه در دهان و کشیدن ماشه به پسر می‌آموزد.

ایفای نقش‌های پیرمرد توسط رابرت دووال و مرد آخر فیلم توسط گای پیرس نیز جالب بود.

یکی از معدود فیلمهایی که در این چندوقت دیده‌ام و در آن مک‌گافین به کار رفته است. کل ماجرای افتادن درخت‌ها و اصلن از بین رفتن گیاهان و حیوانات و خورشید ،‌دلیلش در فیلم و البته در کتاب مشخص نمی شود.

*وبگاه رسمی فیلم

*جاده در ویکی‌پیدیای انگیسی

*جاده در آی ام دی بی

*تریلر فیلم در یوتیوب

فهرست نامزدهای اسکار هشتاد و دوم



سرانجام امروز دوم فوریه 2010 ، سیزدهم بهمن 1388 اسامی نامزدهای هشتاد و دومین مراسم جوایز آکادمی اواردز موسوم به اسکار معرفی شدند. فهرست به شرح ذیل است: قسمت‌های کم اهمیت تر را حذف کرده‌ام. برای دیدن لیست کامل به سایت آی ام دی بی مراجعه کنید.امسال اولین بار پس از اسکار پانزدهم است که 10 نامزد برای کسب جایزه بهترین فیلم نامزد شده‌اند.

بهترین فیلم سال


بهترین بازیگر نقش اول مرد


بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

وودی هرلسن برای قاصد (2009/I)

بهترین جلوه‌های بصری

اوتار (2009)



بهترین فیلم خارجی زبان

عجمی (2009): اسکندر قبطی, یارون شانی(اسرائیل)

پسنوشت: این را ساعت 4:30 عصر جمعه می گذارم اینجا. پرسپولیس دربی را 2 بر یک برد. یووووووووووهووووووووووووو.