پدر ، پسر و جاده


نام فیلم : جاده (The Road)
کارگردان: جان هیلکت
فیلم‌نامه‌نویس:جو پنهال بر اساس
داستانی از کورمک مک‌کورتی
بازیگران:ویگو مورتنسن ،
کودی اسمیث مک‌فی ، شارلیز ترون
گای پیرس ، رابرت دووال
ژانر :آخرالزمانی ، تریلر ،
اسرارآمیز،
ماجرایی ،‌درام،
سال:2009
زمان:111 دقیقه





داستان «جاده»:
در فلش‌بک‌ها می بینیم که مردی با همسرش در خانه‌شان زندگی می کنند و بنا به دلیلی موهوم که باعث از بین رفتن تمام گونه های گیاهی و جانوری می شود و حتی بر نور خورشید هم تاثیر گذاشته است. (در سراسر فیلم هیچ صحنه‌ای که به طور مستقیم بیانگر حضور و نورافشانی نور خورشید باشد نیستیم. گویی در صحنه‌هایی هم فضا روشن و روز است ، ابری جلوی آن را گرفته باشد.) مادر خانواده به خاطر عذاب وجدان از به دنیا آوردن فرزندشان به اینچنین دنیای شوم و تاریکی خودکشی می کند. بعد از چند سال پدر و پسر که برای رفتن به جنوب (که گرم‌تر است) در طول جاده حرکت می کنند و از قضا دو فشنگ در اسلحه دارند تا در روز مبادا خود را با آنها بکشند ، در مسیر با خطر برخورد با ادم خوارها و به قول پسر آدم‌های بد (Bad Guys) روبرو هستند.

آنها هر از گاهی پناهگاهی پیدا می کنند، اما مشکل اصلی آنها نبود غذا است. پدر مجبور می‌شود یکی از گلوله‌ها را برای کشتن یک آدم خوار که قصد جانشان را کرده است، مصرف کند. وقتی به زیرزمین خانه‌ای پر از غذا‌ و نوشیدنی می‌رسند به خاطر شنیدن صدای سگی در دوردست بار سفر می‌بندند و به جاده می‌زنند. در طول سفر گفتگوهایی ساده میان پدر و پسر انجام می‌گیرد که به همان سادگی فلسفه زندگی همه انسان‌ها را تشکیل می‌دهد. پسر از پدر می‌پرسد:«ما جزء آدم بدها هستیم یا آدم‌خوبها؟» و پدر پاسخ می‌دهد :«البته که آدم‌خوب‌ها».

در طول سفر پدر خلاف گفته‌هایش را اثبات میکند و حاضر نیست به پیرمردی ناتوان یک شب غذا و لباس بدهد یا دزدی که لباسهایشان را دزدیده را مجبور می‌کند لخت شود و او را رها می‌کند. اما هربار با اصرار پسر گویی تلنگری می خورد و از کارش پشیمان می‌شود . در پایان سفر به دریا می رسند ولی آن چیزی را که انتظارش را می‌کشیده‌اند نمی‌بینند. دریا حتی دیگر آبی نیست. پدر بر اثر برخورد تیر تیروکمان از جانب فردی که می‌پنداشته آنها او را تعقیب می‌کرده‌اند مجروح می شود ولی حمله‌کننده را نیز می کشد. آنها به راه خود ادامه می‌دهند در حالیکه حال پدر زیاد خوب نیست و زخمش عفونی شده است. قبل از مرگ پدر به پسر نصیحت می‌کند که به هیچ کس اعتماد نکند و نگذارد کسی اسلحه اش را از او بگیرد ، سپس می‌میرد.

پسر کمی که به سفر در امتداد جاده حرکت می‌کند با فردی برخورد می‌کند و از او می‌پرسد که او جزء آدم خوبهاست یا آدم‌بدها؟ مرد فردی است که با خانواده‌اش حرکت می‌کند و همسر ، پسر و دختری دارد و همراه آن‌ها سگی وجود دارد .مرد ادعا می‌کند پدر و پسر را برای مدتی است که تعقیب می‌کرده است . او از پسر می‌خواهد که به آنها بپیوندد. پسر هم این کار را انجام می‌دهد.

نقد جاده:
جاده به کارگردانی جان هیلکْت (John Hillcoat) و فیلمنامه‌نویسی جو پنهال (Joe Penhall) بر اساس رمان جاده به نویسندگی کورمک مک کارتی یکی از بهترین فیلمهای سال 2009 است. فیلمی با فضایی آخرالزمانی ، سرد و بی‌روح، سیاه ،‌ساکت و تمام خصوصیت‌هایی که فیلمی در ژانرهای مشابه آن یعنی ژانرهای آخرالزمانی ، باید داشته باشد. پدر و پسری که برای بقا در شرایط قحطی و گرسنگی و همچنین محافظت خود از دست آدم‌خوارها تلاش می کنند و برای رسیدن به جنوب که دریا آنجاست و آدم‌های خوب هم ،‌در طول جاده حرکت می کنند، هرازگاهی سرپناهی پیدا میکنند و غذایی، ولی به علت های مختلف مثل آمدن صاحبخانه‌های آدمخوار یا شنیدن صداهای موهوم باید دوباره راه سفر در پیش گیرند. . به نوعی آنچه همه ی ما در داستانی مثل «رابینسن کروزو»ی دنیل دوفو آن را خوانده‌ایم یا در فیلم‌های اخیر مانند «من افسانه‌ام» (فرانسیس لاورنس - 2007) یا«کلاورفیلد» (مت ریوز-2008) آن را دیده ایم. به پیشنهاد دوست خوبم سعید در نظرات همین پست فیلم «فرزندان انسان» (آلفونسو کوآرون -2006 ) را نیز اکنون می‌افزایم.
اما جاده چیز دیگری است و «آن»ی دارد که این فیلم را از بقیه فیلمهای هم‌ژانرش جدا می نماید. کارگردان با اقتباس از داستان پرمایه کورمک مک‌کارتی که سابقه اقتباس از آثار دیگرش چون «پیرمردها وطن ندارند» (برادران کوئن - 2007) هم وجود دارد ، براساس تعداد معدودی شخصیت که حتی زحمت نام بردن از آنها را هم به خود نداده و آنها را با نام‌هایی چون پدر ، پسر ، مرد آواره و .... می نامد (و چه خوب که این کار را کرده ،‌چون این شخصیت‌ها ،شخصیت‌هایی فراگیر هستند و به نوعی نشانه‌ای از شخصیت‌ هر فردی می توانند باشند.) فضایی را خلق می کند که بر اساس حرکت در جاده و سکوت بنا شده و در پاره ای قسمتها با فلش‌بک هایی به گذشته با دلیل پیش آمدن برخی اتفاقات در زمان حال آشنا می شویم.

حکایت جاده ، حکایت همه ماست، حکایت عقل و دل. پدر و پسر گویی یک تن هستند. نیمی عقل (پدر) و نیمی دل (پسر). عقل می‌گوید که برای زنده‌ماندن نباید به احدی اعتماد کنی و باید برای حفظ خودت هرکاری که میتوانی انجام دهی. پدر حتی به پیرمرد ناتوانی که نمیتواند به سادگی راه هم برود نیز اعتماد نمی‌کند. از طرف دیگر پسر است که بر خلاف سنش از هوش و دانایی واحساسات پاکی برخوردار است. او از کارهای پدر شگفت‌زده می‌شود و اغلب با اعتراض او به پدر است که پدر نیز متوجه اشتباهاتش می‌شود و پشیمان.پسر می‌پندارد از هر دست که بدهی از همان دست می‌گیری. پسر صدای یک سگ را همان صدای سگ می‌شنود ، اما پدر آن را صدای سگی که به دیگران کمک می‌کند تا انها را پیدا کنند. پدر بدبین است و پسر امّیدوار.

فیلم از لحاظ فیلمبرداری در فضای تاریک و با دوربین خاویر آگوییره‌ساروبه (Javier Aguirresarobe)اسپانیایی که تجربه کار در فضاهای سیاه و تاریکی چون«دیگران» (آلخاندرو آمنابار - 2001)و«ماه نو» (کریس وایتز - 2009)را هم داشته ، توانسته به خوبی فضای تاریک ،‌سیاه ، تلخ ، سرد و وهم‌آلود فیلم را بنمایاند. استفاده‌ از نماهای بدون کات در مقاطع زمانی بلند نیز به این امر کمک بیشتری کرده‌ است. در لایه‌های پنهان فیلم موسیقی هارمونیک و آرامی به گوش می‌رسد ،‌ولی نه این‌طور که بتوانید پس از فیلم آن را به یاد بیاورید. در صحنه های فلش بک ، کارگردان فیلم جان هیلکُت که از قضا آنچنان تجربه کارگردانی ندارد اما در چندین و چند میوزیک ویدئو ساخته است که شاید همین تجربه ساخت میوزیک ویدئوها توانسته چنین اثر بکری را به وجود آورد. هیلکت در فیلم برای شخصیت همسر مرد (شارلیز ترون)بیشتر مایه گذاشته است و در کتاب مک‌کارتی آنچنان اثری از حضور زن در فلش‌بک‌ها نمی‌بینیم.

انتخاب بازیگری همچون ویگو مورتنسن برای ایفای نقش پدر نیز حائز اهمیت است . جالب است وقتی بدانیم که مورتنسن نیز ابتدا نمی‌خواسته این نقش را قبول کند ، چون قصد داشته مدت طولانی از فضای بازیگری فاصله بگیرد ، اما این کار را بعد از بازی در جاده انجام داده است.


بازیگر نقش پسر ، کودی اسمیث مک‌فی ، از بین بیش از صد پسر نوجوان برای ایفای نقش انتخاب شد. بازی درخشان او در فیلم حکایت از انتخاب درست کارگردان دارد که البته شباهت زیاد وی به شارلیز ترون هم در این انتخاب کم اثر نبوده است. هیلکت زمانی برای دادن نقش به او متقاعد شد که فیلمی از ایفای نقش قسمتی از فیلم توسط کودی و پدر واقعیش به دست او رسید. صحنه ای که پدر دارد روش خودکشی را با گذاشتن سر اسلحه در دهان و کشیدن ماشه به پسر می‌آموزد.

ایفای نقش‌های پیرمرد توسط رابرت دووال و مرد آخر فیلم توسط گای پیرس نیز جالب بود.

یکی از معدود فیلمهایی که در این چندوقت دیده‌ام و در آن مک‌گافین به کار رفته است. کل ماجرای افتادن درخت‌ها و اصلن از بین رفتن گیاهان و حیوانات و خورشید ،‌دلیلش در فیلم و البته در کتاب مشخص نمی شود.

*وبگاه رسمی فیلم

*جاده در ویکی‌پیدیای انگیسی

*جاده در آی ام دی بی

*تریلر فیلم در یوتیوب

7 نظر:

Saeed D. گفت...

اگر این فیلم را دوست داشتی توصیه می کنم فیلم "فرزندان آدمیان" (children of men) ساخته آلفونسو کوارون رو هم ببین... هر دو به نحوی فضای آخرالزمانی دارند اما فیلم کوارون یک سر و گردن از فیلم جاده بالاتر است و فضای فوق العاده مخوف و در عین حال قابل لمسی دارد ...

نون. ب. گفت...

سعید جان دیدمش و از آن لذت بسیار برده ام. مرسی بابت پیشنهادت.

سینا گفت...

این فیلمو دیدم ولی راستشو بخوای خیلی دوستش ندارم ...

روزبه گفت...

به نظر من هم تو این ژانر فیلم یه چیز دیگه بود البته برو ببین فیلمی که دیدی چند دقیقه بود ! اونی که تو ایرانه 80 دقیقه است در صورتی که تایم اصلی فیلم 111 دقیقه است و فکر می کنم نسخه ایران ناقصه

نون. ب. گفت...

رزوبه، متوجه منظور شما از نسخه داخل ایران نشدم ولی فیلمی که خودم دارم همون 111 دقیقه است که توی معرفی اول همین پست هم گفته ام

سرپیکو گفت...

سلام... امسال در سینمای آمریکا سال فیلم های آخرالزمانی ست... این فیلم رو هنوز ندیدم!

نیستان گفت...

ممنون از معرفی امیدوارم که بتوانم فیلم را بعد ها ببینم

ارسال یک نظر