شبیه به‌هم‌ها - قسمت دوم



















*سمت راست سرگئی پاراجانوف فیلمساز ارمنی
*سمت چپ رسول کربکندی مربی فوتبال ایرانی

آنی ،‌آنی دوست داشتنی

درباره آنی هال (1977)، این کمدی رمانتیک دوست‌داشتنی، زیاد گفته و نوشته شده، ولی من می‌خواهم اینجا از منظر دیگری به فیلم نگاه کنم و اگر شد طنز وودی آلنی را از دیدگاه خودم بررسی کنم. وودی آلن آن اوایلی که معروف شده بود در یک مصاحبه در شوی تلویزیونی شرکت کرده بود که من ویدئویش را از یوتیوب گرفتم و در سیستمم دارم و هر از چند گاهی آن را نگاه می‌کنم. وودی آلن که استاد کمدی کلامی است در کمدی موقعیت هم موفقیت آن کمدی‌های کلامی‌اش را به دست می‌آورد.از همین آنی هال حالا نمونه‌های موردی اش را هم خواهم آورد.

در صحنه‌ای از فیلم که الوی (وودی آلن) به خانه آنی (دایان کیتن) رفته تا با خانواده او آشنا شود با برادر وی (کریستوفر واکن)صحبت کوچکی می‌کند و متوجه ی شویم که برادرش ناراحتی روانی دارد.الوی خوش ندارد زیاد با برادر گرم بگیرد. ولی برادر انی به او می‌گوید که این جور اوقات خوب نمی تواند رانندگی کند و اعصابش به هم ریخته است یا همچین چیزی. الوی باز هم بی تفاوت است. درست چند ثانیه بعد الوی ، انی و برادرش به عنوان راننده را می بینیم که می خواهد آنها را برساند خانه الوی . برادر انی طبق گفته خودش دارد مثل دیوانه‌ها می‌راند. قیافه الوی دیدنی ترین قیافه‌ای اس که می‌توانید ببینید. او دارد سزای بی تفاوتی اش را می‌بیند.

یک صحنه دیگر را که خیلی دوست دارم صحنه‌ای در ابتدای فیلم است که الوی و دوست تنیس‌بازش از فاصله‌ای فوق العاده دور در پیاده‌روی یکی از خیابان‌های نیویورک دارند قدم می‌زنند، به طوریکه وقتی برای بار اول فیلم را ببینید اصلا متوجه آنها نمی‌شوید. صدای آنها با نزدیک شدنشان به دوربین تغییری نمی‌کند و همیشه بلند به گوش می‌رسد.الوی دارد درباره برخورد نادرست مردم با یهودیان صحبت می‌کند واینکه چرا عبارت خوردیش؟ (?Did You Eat It) را طوری تلفظ می‌کنند که ممثل واژه یهودی (Jew It?) به گوش می‌رسد.

صحنه‌هایی که الوی به دوربین نگاه می‌کند و یا حتی با دوربین حرف می‌ژند تازه نیستند. ولی بیرون کشیدن مارشال مک لوهان از پشت تراک تبلیغاتی فیلم برای اینکه به مردی که در پشت سرش در صف دارد ور می‌ژند و درباره تئوری‌های جدید مک‌لوهان صحبت می‌کند تا بر دوست‌دخترش تاثیر بگذارد دیگر از آن کارهاست که فقط از وودی آلن برمی‌آید و بس.
صحنه مورد نظر در یوتیوب
سفر الوی و آنی به دنیای کودکیشان و دیدن مشاجرات پدر ومادرش از آن کارهای فرویدی هست که در کارهای آلن بسیار دیده می‌شود. به خاطر بیاورید بیرون آمدن قهرمان زن رز ارغوانی قاهره (1985) از پرده سینما را و رفتنش با بیننده عاشق آن فیلم. یا در صحنه دیگر حضور خودش سر کلاس و بحث هایش با معلم کلاس اولش سر اینکه چرا دختر همشاگردیش را بوسیده در حالیکه الوی کودک هم در همان صحنه هم حضور دارد.

کمدی‌های آلن همانطور که خودش بارها گفته مأخوذ از کمدی‌های برادران مارکس است و فکر کنم این نقل قول از آلن باشد که : "من یک مارکسیست هستم ، البته از اون لحاظ" که اشاره‌اش به برادران مارکس است.کمدی اسلپ استیک (بزن و بکوب) در کارهای برادران مارکس برای مثال یک شب در اپرا در فیلم‌های آلن تبدیل به شوخی‌های عملی و دیالوگهای فراوان و بامزه می‌شود که اوجش در آنی هال و منهتن (1979) است.

درباره آنی‌ هال گفتنی‌ها بسیار است ولی فعلن مطلبم را با این گفته تمام می‌کنم که وقتی دانستم آنی هال نام دوران مجردی دایان کیتن (نام اصلی دایان هال) بوده به ظرافت و رندی وودی آلن بیشتر پی بردم و از آن موقع به بعد هر وقت فیلم را تماشا می کنم بیشتر بهم می‌چسبد. شما چطور؟

چند نقل قول فیلم که دوست‌ می‌دارم:
*- آنی: خب ، حالا می‌خوای فیلمو ببینیم یا نه؟
- الوی : نه ، من نمی‌تونیم فیلمی رو ببینم که شروع شده ، چون من ا.ب.ن.ه.ا.ی ام.
-آنی: این برای چیزی که تو هستی خیلی کلمه مودبانیه.

*الوی:به نظر من یک رابطه مث یه کوسه‌اس. می‌دونی؟ باید همیشه رو به جلو حرکت کنه وگر نه می‌میره. من فکر می‌کنم رو دستمون یه کوسه مرده مونده.

* -پم: سکس با تو واقعا کافکاییه.
-الوی : اوه ، ممنون.
-من اینو به عنوان یه شکایت گفتم.


*انی هال در آی ام دی بی
*دایان کیتن برنده بهترین بازیگر زن برای آنی‌هال اسکار را میگیرد در یوتیوب.
*فیلم‌های کوچک خوب ، یک وودی‌پدیای ! غیررسمی.

نکته انحرافی: جانی دپ سکسی‌ترین (جذاب‌ترین) مرد زنده برای بار دوم انتخاب اول مجله پیپل.
نکته انحرافی 2 : امروز این نوجوان کانادایی 15 ساله را کشف کردم که آلبومش دیروز آمده بیرون و جایی خواندم که سل 2007 برای اولین بار به همراه مادرش قطعاتی را در یوتیوب گذاشته و امسال هم که آلبوم اولش را بیرون داده به نام جهان من که آن را دانلود کرده‌ام و الان دارم می‌نیوشم.
نکته انحرافی 3: با ترانه Set the Fire to the Third Bar اثر گروه گشت برف (Snow Patrol) خیلی خیلی خیلی حال می‌کنم.

شلیک به اسب‌های بیچاره- قسمت دوم

کتاب را بالاخره خواندم. به هر جان کندنی که فکرش را بکنید. توی ماشین بین راه خانه تا مدرسه. توی تختخواب . پای غذا خوردن و ....فکر می‌کنم ترجمه کتاب کار خوب و جالبی نبودهر چند م.ع سپانلو یک نام بزرگ در ترجمه است و کتاب هایکوهایش واقعا در تاریخ ترجمه ماندگار است. ولی این بار خیلی با موضوع کتاب نمی‌شد ارتباط گرفت . اینکه خود جریان ماراتن رقص یک چیز عجیب و غریب است بماند که ترجمه هم کمک زیادی نمی‌کرد کمی این موضوع برای خواننده اینجایی آشناتر گردد.

از کتاب و داستان هوراس مک‌کوی که در سال 1935 نوشته شده یک اقتباس سینمایی هم انجام داده سیدنی پولاک به همین نام. آنها به اسب‌ها شلیک نمی‌کنند در سال 1969 که آن‌ را هم تعریفش را زیاد شنیده ام.

در جایی از کتاب مترجم پانویس کرده که اسامی بازیگران و خوانندگان و دیگر افراد مشهور که در کتاب و در مراسم رقص آمده واقعی است که الآن دیگر آن افراد شناخته شده نیستند. دارد کم‌کم سیخ سیخکم می‌شود بروم و همه را توی ویکی‌پدیا سرچ کنم.

طبق معمول داستان را لو نمی‌دهم . فقط در همین حد بدانید که توئیست اندینگ است و به قول معروف همه داستان در صفحه آخر تکلیفش مشخص می‌شود.

کتاب را نشر باغ نو منتشر کرده و جالب است بدانید یکی از معدود کتاب‌هایی بود که دیدم تعداد غلط‌های املایی ان به بیش از پنج شش تا می‌رسید. یا حتی در قسمت‌هایی از کتاب اصلا متنی چاپ نشده بود و متن سفید خورده بود که نمی‌دانم در کتابی با همچنین تیراژی این مسئله چه توجیهی می‌تواند داشته باشد؟

پس‌نوشت: به زودی با نقد شخصی از آنی‌هال ساخته وودی آلن.

در غربت

مستند یک فیلم یک تجربه را که شبکه 4 هر پنجشنبه شب می‌گذارد این هفته درباره شاعر سینمای ایران (تارکوفسکی سینمای ایران؟) سهراب شهید ثالث بود و یک دنیا خاطره و حرف نگفته. فیلم‌های بی‌کیفیت از چشنواره برلین چندین سال قبل. سوزنبان پیری طبیعت بی‌جان و آدم‌های جوانی که در گذر جوان پیر شده بودند.خواندن خاطرات مرتضی ممیز درباره ساخت قسمتی از طبیعت بی‌جان (1354) توسط شاهرخ شهید ثالث . گفته‌های ممیز شیرین و دلنشین بود. درباره اینکه چطور فکر و ایده پوستر فیلم به سرش زده و... جوان سرباز و جانشین سوزنبان پیر هم که حالا خودشان مثل سوزنبان پیر شده بودند صحبت می‌کردند و از مهربانیهای سهراب (اجازه هست او را به نام کوچک صدا بزنم؟ آخر اینطوری احساس می‌کنم واقعن شاعر (سهراب سپهری) سینمای ایران است) حرفها می‌زدند.

کارگردانی فیلم را بهفر کریمی به عهده داشت که جالب است یک نکته را درباره‌اش بگم.همین‌طور که تیتراژ پایانی می‌رفت و من اسامی را نگاه می‌کردم خب اولین نام معمولن نام کارگردان فیلم است که خب بهفر کریمی نامش هم به عنوان کارگردان و نویسنده آمد. در پایان متوجه شدم که من اصلن کلمه کارگردان به چشمم نخورده و به جایش کلمه مشاهده و نویسندگی را دیده‌ام که از کلمه مشاهده به جای کارگردانی استفاده کرده بود. در وب چرخی زدم و به مطلبی در وبلاگ رضا بهرامی برخوردم که نوشته بود عادتش همین است. همین را می‌دانم که از بهفر کریمی بیشتر خواهم شنید.

فردا حتمن تکرارش را نگاه می‌کنم. ساعت 1-2 عصر است به گمانم. اگر هم شما این مطلب را تا قبل از 1 جمعه می‌خوانید حتمن نگاه کنید. در فیلم و روی تصاویر که نگاه می‌کردم شباهت زیادی بین سهراب و علی مصفا احساس کردم.به گمانم اگر کسی قصد ساخت یک مستند زندگی‌نامه‌ای درباره وی را داشته باشد مصفا اولین گزینه‌ای است که باید به سراغش برود. شهید ثالث که تکنیک سینماییش شاعرانه‌است و عناوین فیلم‌هایش یا ساده است یا از نقاشی‌ها الهام گرفته‌شده واقعه در سینمای ما مورد کم‌مهری قرار گرفته.نمی‌دانم این رسم و آیین ما ایرانی‌هاست یا اینکه او به خاطر در غربت بودنش ، چه فیزیکی چه روحانی یک استثناست؟

این مطلب احتملن ‌پس‌نوشت خواهد داشت.


شبیه‌ به هم‌ها - قسمت‌ اول




*سمت راست شیث رضایی بازیکن پرسپولیس تهران
*سمت چپ کریس انجل شعبده‌باز و تردست آمریکایی

افسانه

ای فسانه فسانه فسانه
ای خدنگ تو را من نشانه
ای علاج دل ای داروی درد
همره گریه‌های شبانه

شلیک به اسب‌های بیچاره - قسمت اول

آنها به اسب‌ها شلیک می‌کنند را دارم می‌خوانم. رمانی اثر هوراس مک‌کوی . فعلن صفحه‌47 کتابم. تا الآن که داستان در ماراتن رقص قهرمانان داستان ادامه پیدا کرده‌است و فکر کنم حالا حالاها هم پیدا کند.دیالوگ‌هاش خیلی روانند.ازش می‌نویسم حتمن.


بدون شرح

دلتنگی‌های یک مرد،‌ ریشه‌شناسی یک رفتار، فینکس - لترمن

1.دیوید لترمن (David Letterman) یک شومن آمریکایی است که از سال 1993 در برنامه نمایش آخرشب با دیوید لترمن (Late Show with David Letterman) برنامه اجرا می‌کند که تا سی اکتبر 2009 شمار اپیزودهای برنامه‌اش به 3206 برنامه رسیده است.افراد مختلفی از سلبریتی‌های آمریکا در برنامه وی حضور پیدا می‌کنند و راجع به کار و زندگی حرف می‌زنند. افراد مشهور برنامه او در حضور تماشاگران زنده سعی می‌کنند خودشان باشند و ملت را بخندانند و دقایق مفرحی را سپری کنند.اخیرن اوباما هم به عنوان اولین رئیس‌جمهور ایالات متحده در برنامه‌ لترمن حاضر شد. مخصوصن که لترمن هم یک مجری کاربلد است و خوب تیکه می‌اندازد.این ارداشته باشید حالا تا برگریدم سر موضوع اصلیمان.

2.اسکار 2009 را از فاکس موویز می‌دیدم.رسید به جوایز بهترین فیلمبرداری و ناتالی پورتمن و بن استیلر آمدند برای اهدای جوایز. بن استیلر با شمایلی غریب ، ریش بلند و نامرتب ، عینک‌های دودی عجیب و شیشه کلفت قهوه‌ای ، در حال آدامس جویدن دست در دست پورتمن آمدند و در طول اهدای مراسم هم استیلر اصلن مراسم اهدا جوایز را جدی نگرفت و مشخص بود دارد ادای کسی را در می‌آورد.خنده حضار هم اعم از استیون اسپیلبرگ بزرگ هم بلند بود و ملت کلی کیف می‌کردند.مشخص بود استیلر دارد ادای کسی را در می‌آورد. وقتی پرتمن نظرش را در مورد فیلمبرداری فیلم‌های 2009 پرسید او گفت:"من فکر میکنم همه فیلم میلیونر زاغه‌نشین (2008) را با دوربین موبایل گرفته‌اند." بعد هم یک موبایل از جیبش در آورد و طی صحبت‌ةای پورتمن با آن مشغول مثلن حرف زدن شد. جایی دیگر استیلر می‌گفت : "من دارم سعی می‌کنم آدم بامزه‌ای باشم."

3.بعدا جایی حواندم که استیلر داشته ادای یواکین فینکس را در برنامه‌ دیوید لترمن در می آورده است.دیگر پی‌اش را نگرفتم که فینکس توی برنامه لترمن چه‌طور بوده و چه‌کار کرده که از چشمان تیزبین بن استیلر دور نمانده.
4.یواکین فینکس را دوست می‌دارم. از شاهزاده رومی گلادیاتور (2000) تا جوان شکاک نشانه‌ها (2002) تا فیلمی که از اولین‌ بازی‌هایش بود و با کینو ریوز بازی داشت و بچه‌ای بیش نبود و در عنوان بندی نام لیف فینکس برایش آمده بود که نام اولش همین بوده و فیلم‌ها جدیترش نردبان 49 (2004) ، از خط عبور کن (2005) و ما مالک شب هستیم (2007) و فیلم آخرش دو عاشق (2008)که اصلن برنامه لترمن برای معرفی آن توسط یواکین فینکس روی آنتن رفته است.

5.خب حالا می‌رسیم به اصل مطلب. فینکس که می‌آید روی صحنه در برنامه لترمن برق ازچشمانمان می‌پرد. همان شمایلی که استیلر به سخره گرفته بود. ریش بلند و نامرتب ، عینک دودی ، آدامس. فینکس با لترمن دست می‌دهد و می‌نشیند روی صندلی . سرش را گاهی اوقات و در بیشتر اوقات برنامه طوری کج می‌گیرد و تقریبن می‌اندازد روی شانه‌اش که به خاطر عینک دودی اش ادم فکر می‌کند کلن خوابش برده است! لترمن که گویی گنج پیدا کرده است از اول ریش فینکس را نشانه می‌رود و از او می‌پرسد:(در بیشتر قسمت‌های نمایش صدای خنده و قهقهه مردم می‌آید ، درعین جدیت فینکس)
-"یواکین ریشت چطور پیش می‌رود؟"
یواکین،‌عصبی :"از چه لحاظ؟"
ل-راحته؟می‌خاره؟ازش راضی هستی؟
ی-من خوبم،ولی فکر کنم داری سعی مکنی من احساس کنم ریشم مشکلی داره.
ل-معذرت می‌خوام. من باعث مشم تو فکر کنی؟
ی-مشکلی هست؟
ل-خب من اولین نفری نیستم که باعث می‌شه تو به این فکر بیافتی. هستم؟
یواکین (در حای که ریششش را می‌خاراند) نه این‌طور نیست.
لترمن:ببین. این اون چیزیه که دربارش صحبت کردیم خیلی می‌خوارونیش؟
ی:نه فکر کنم یک تیک عصبی بود.
فینکس به لترمن باخته
تا آخر ده دقیقه برنامه همین‌طور است.فینکس تقریبن اصلن نمی‌خندد، لبخند یکی دوبار.بی‌تفاوت است. راحت نیست. لترمن از جدایی فینکس از دنیای سینما می‌پرسد و او بی تفاوت است. از اقتباس دو عاشق از شب‌های روشن داستایوسکی می‌پرسد و فینکس می‌گوید اصلن فیلم را ندیده.در جاهایی از برنامه اصلن جواب سئوال‌های لترمن داده نمی‌شود و فقط به او نگاه می‌کند. کتش را می‌تکاند و سرش را می‌اندازد روی شانه‌اش.جایی لترمن ازش می‌پرسد چرا می‌خواهی به کار موسیقی بپردازی ؟جواب نمی‌دانم (I dunno) است. اصولن جواب بیشتر سئوالات همین دو کلمه است.جایی فینکس کاملن عصبی می‌شود که لترمن بهش می‌گوید خوخی کردم،‌راحت باش.(Just Kidding, Relax). تا آخر برنامه فینکس دست به کاری می‌زند که در فرهنگ آمریکایی معنایش خودکشی تلویزیونی است.از پریشب همین مسئله فکریم کرده؟ چرا او دست به چنین کاری می‌زند؟

سوای اندوهباری خود ماجرا به شدت خودم و شرایط فعلی زندگی‌ام را با شرایط آن روز‌های فینکس یکی می‌دانم. به قول معرف با او هم‌ذات‌پنداری می‌کنم.فینکس علنن افسرده است.

*یواکین فینکس در آی.ام.دی.بی
*خلاصه 5 دقیقه‌ای از کل ماجرا در یوتوب
*فیلم کامل ماجرا در یوتوب
*بن استیلر در اسکار 2009 در یوتوب
*مت دیمن در برنامه‌ای دیگر در شوی لترمن ادای متیو مک‌کانای را در‌می‌آورد (8 میلیون بیننده در یوتوب)

پس‌نوشت:دارم آلبوم جدید رابی ویلیامز، واقعیت ستاره ویدئو را کشت (Reality Killed the Video Star) را که دیشب دانلود کردم. گوش می‌کنم. برای شنود اول اثر بدی به نظر نمی‌رسد.

پس‌نوشت 2 :مسعود رسام عزیز هم رفت. روحش سبز/

شب نشینی در برزخ

ھمنام تمام شد. دیشب ساعت 5 صبح و من پنجاه صفحه آخر را گویی در برزخ به سر بردم.

شب نشینی در بهشت

ھمنام (به انگلیسی:The Namesake) جومپا لاهیری را دارم می خوانم. دو هفته پیش از کتابخانه گرفته ام و تابلوست که چه قدر کند پیش رفته ام. داستان کتاب درباره زندگی خانواده ای هندی _ امریکایی که میان سنت و مدرنیته گیرکرده اند.

اگر نام هایی مثل آشوک , آشیما , گوگول , سونیا , روت , مکسین , گانگولی را بدون هیچ پیش زمینه ای برایتان خوانده شود چه احساسی بهتان دست می دهد. با خواندن این کتاب هم همین احساس به سراغتان می آید. داستان پسری که از نام خودش بدش می آید. نامی که به آن تعلق خاطر ندارد. نامی که به نظر او حتی نام نیست. نام خانوادگی است: گوگول.

چند نفر ما از نامهایی که پدر و مادرمان بر ما گذاشته اند رضایت داریم؟در کشورهای مترقی تر که نام اصولا مثل ابنبات چوبی دست بچه هاست و به راحتی می دهند و به راحتی می گیرند و عوض می کنند ولی در کشور ما که وضع این طور نیست چند درصد ما اگر می توانستیم از زیر بار رودربایستی دربیاییم نام هایمان را عوض می کردیم؟


نمی دانستم هندی ها هم اینقدر با ایرانی ها شباهت فرهنگ دارند. هر چند از پیشینه هندواروپایی شان بعید هم نیست ولی شباهت فرهنگی تا این حد در نوع خودش جالب است. امیرمهدی حقیقت هم که حقیقتن زحمت زیادی کشیده تا ترجمه سخت عبارات هندی - آمریکایی ده 70 آمریکا خوب از آب دربیاید یا اصطلاحات معماری داستان سرجایشان باشد, آنهم بدون آنکه متن الکی بوی ترجمه بدهد.

امروز اتفاقی در فیسبوک دیدم که یک مجموعه داستان کوتاه هم بیرون آمده از تعدادی نویسنده مختلف از ملیت های مختلف که لاهیری هم یکی از آنها بود. بعید نیست دوباره در بازار کتاب ایران ترجمه شود این کتاب که نامش One World: A Global Anthology of Short Stories هست.

داستان تا اینجایش خیلی غم انگیز شده و گویی ناگهان بر هیکل خواننده یک سطل آب سرد خالی کنند همچنین احساسی دارم. حالا برای لو نرفتن ماجرا زیاد در این باره حرفی نمی زنم. نمی خواهم اینجا الکی تبدیل شود به بنگاه خبرپراکنی درباره فلان کتاب و فلان فیلم و .... همین که از چیزی خوشم بیاید و بخاهم درباره اش بنویسم و دیگران را هم با خوشیهایم همراه کنم بسم است.وگرنه اطلاعات موردی درباره هر آیتم را آخر هر پست معمولن می دهم

از همنام فیلمی هم ساخته میرا نایر که بازیگرانش به نظر من مشهور نیامدند و آن را هنوز ندیده ام.

پسنوشت:راستی همنام نام داستان کوتاهی اثر ویلا کاثر هم هست.

*همنام در ویکی پدیای انگلیسی
*همنام (فیلم) در ویکی پدیای انگلیسی
*همنام در آی.ام.دی.بی


بورن هستم , آقای بورن

یکی از خوش ساخت ترین سه گانه های سینما و یکی از محبوبترین آنها نزد من سه گانه بورن است. فیلم اول "هویت بورن" به کارگردانی داگ لیمان و دو فیلم بعدی "برتری بورن" و "اولتیماتوم بورن" به کارگردانی پل گرین گرس ساخته شده اند و جال اینکه با وجود دو کارگردان فیلم یکدستی خودش را در حد قابل قبولی حفظ کرده است.


از بین سه فیلم یه گانه , فیلم آخر را خود بیشتر می پسندم.از بین صحنه های فیلم آخر باز به نوبه خود یک صحنه را بیشتر از بقیه دوست دارم. صحنه ای که جیسون بورن (ضد) قهرمان فیلم قصد دارد که روزنامه نگار لندنی را به سلامت از ایستگاه قتار واترلو بگذراند. از بین آن همه دوربین مدار بسته (CCTV) و مامورهای جاسوسی و اطلاعاتی با هوش و فراست بورن کارها به خوبی پیش می رود تا جایی که مرد روزنامه نگار تصمیم میگیرد بر اساس غریضه اش عمل کند, (کاری که بورن هیچ گاه تن به آن نمی دهد.) و به ناگاه شروع به دویدن می کند و توسط تک تیرانداز دیده می شود و کشته.


بورن هم تا یک قدمی دستگیری تک تیرانداز پیش می رود ولی در اخرین لحضه او را که سوار بر قتار شده از دست می دهد. بالاخره خوبی یک تریلر جاسوسی خوب این است که قهرمان هایش سوپرمن نیستند و نقطه ضعف هم دارند.

لئون یا در ستایش انسانیت یا هشت دلیل برای آنکه فیلمی را بپرستید


لئون همیشه یکی از محبوبترین فیلمهایم هست و خواهد بود. بهترین فیلم لوک بسون هم (ادعای بزرگی است , نه؟). فیلمی اخلاقی و از آن مهمتر انسانی که در لایه های زیرین خود انسان را می برد به عمق سئوالات فلسفی زندگی اش که خب من چرا به وجود آمده ام و اینجا چه میکنم و برای چه اینجا هستم و ...

لئون از روی فیلم دیگر بسون , نیکیتا (1990) گرته برداری شده است, حتی ژان رنو هم در آن فیلم نقشی به نام ویکتور به عهده دارد.ولی مگر همیشه کپی کاری ها باید از اصل بدتر شوند؟ اگر جواب آری است, لئون مثال نقضی دندان شکن به این جواب خواهد بود.لئون خط داستانی ساده و حتی تا حدی ابتدایی دارد که در نگاه اول کلیشه ای می نماید, اما فیلمنامه و کارگردانی بسون, بازی های تمام بازیگران (یک ادعای بزرگ دیگر) آن را به اثری ماندگار تبدیل میکند.

فیلم های در مورد انتقام , جنایت , پلیس فاسد , همکاری متقابل دو نفر کم در تاریخ سینما نداشته ایم, اما چیزی که لئون را به اثر دیگری بدل می کند توجه بسون به نکات ظریفی است که در تماشاهای یک یا دوباره و حتی چندباره ممکن است به چشم نیاید و ممکن است فردی مثل من به فیلم فکت دی وی دی توسل جوید تا به آنها پی ببرد.

شخصیت لئون ضدقهرمان است. اما به هیچ عنوان کامل نیست. خونسرد و مسلط به کار آدم کشی (Hitman,یا به قول خودش Clear ) است. از طرف دیگر بی سواد است.تابه حال هم نیازی به سواد نداشته بنده خدا.به بدنش اهمیت زیادی می دهد , ورزش می کند.کم حرف است, عاشق گل و گیاه است.(یک عامل دیگر در تضاد با خصوصیات یک آدم کش که در تاریخ سینما کم نظیر (بی نظیر) است)).شیر زیاد می خورد.تقریبن هیچ شخصیت سینمایی را نمی شناسد.سیگار نمی کشد.نشسته می خوابد, روی صندلی.

وارد زندگی آدمی وقتی یک آدم دیگری مثل ماتیلدا بشود واویلاست. سیستم زندگی اش را به هم می ریزد , مثل توفند کاترینا یا همچین چیزی.ماتیلدای پریشان, از این که برادرش به چه گناهی کشته شده؟ (بای ذنب قتل؟) ماتیلدای سرشار از حس انتقام.هیچ ثحنه دیگری نمیتواند جریان آدرنالین وارده به خون را مثل صحنه ای که انسان می بیند نور از لای در می زند روی صورت ماتیلدای وامانده پشت در خانه ی لئون , بالا و پایین نمی کند.

لئون چرا در را باز می کند؟ چرا وقتی در را باز می کند , ترتیب آن پلیس های فاسد را نمی دهد. شکی نیست که اگر بخواهد می تواند. نمی تواند؟ترسیده؟ می خواهد بی گدار به آب نزند؟ حرفه ای است؟ میخواهد بیشتر از جریان مطلع شود؟نه. جریان ساده تر از اسن حرف هاست. لوک بسون دوست داشتنی میخواهد ما مدت بیشتری مهمان ضیافتش باشیم و از خودمان پذیرایی کنیم.


آخ

آخ محسن نامجو هم درآمد. بالاخره 7 اکتبر 2009 برابر با 14 مهر 1388 آخ , سومین آلبوم رسمی محسن نامجو به بازار آمد. این سومین آلبوم استودیویی وی پس از ترنج و جبر جغرافیایی و اولین آلبومی است که در خارج از ایران و در ونیز ایتالیا منتشر می شود. این آلوم توسط موسسه فرهنگی فابریکا که وابسته به موسسه بنتون است به بازار آمده است.

آلبوم از 8 قطعه تشکیل شده است که دو قطع قبلن و به طریقه زیرزمینی - اینترنتی شنیده شده بود. قطعه شمس که نامجو آیاتی از سوره شمس را روی سه تار و البته در این آلبوم با تنظیمات و میکس خواند و قبلن هم به خاطر خواندن آن به دردسرهای زیادی افتاده بود و ماجرای شکایت قاری ایرانی از این قطعه و بریدن حکم حبس 5 ساله برای محسن نامجو که همه شنیده اند. محسن نامجو هم که پس از عذرخواهی اش و پس از رفتار مسئولین ایرانی بابت حکم دادگاه برای نامجو در یک مصاحبه اعلام کرد که این قطعه را همراه ارکستر به روی صحنه می برد و آن را به قاری سلیمی تقدیم خواهد کرد.

قطعه دیگر ترانه دلا دیدی است که اتفاقن من به آن دلبستگی عجیبی دارم و به نظر شخص خودم یکی از بهترین کارهای نامجو است. کاری آرام و ملایم که با ساز سه تار شعر یادگار خون سرو استاد هوشنگ ابتهاج را از اول تا آخر بدون ان تکنیک های فرمی عجیب و غریب (که آنها را هم در قطعات بسیاری دوست دارم) می خواند. مطلع شعر با بیت "دلا دیدی که خورشید از شب سرد چو آتش سر ز خاکستر در آورد" شروع می شود و هر بیت پر از تشبیهات حتی می شود گفت حماسی بسیار زیباست. به طور کل فکر کنم زوج نامجو-سایه بد چیزی نشود.شنیدن مداوم این آهنگ در یک برهه ای باعث شد که شعرش را بدهم یکی از دوستان با خط خوش بنویسد و قاب کنم بزنم دیوار اتاقم و حاش را ببرم.

شش قطعه دیگر را هم صبح داشتم توی سایت لست.اف ام نگاه می کردم که یکیش قطعه فقیه خوشگله بود که قطعه باز عجیب و غریبیست این بار از نظر محتوایش وباید بشنوید تا بدانید چه می گویم. دیگر یک قطع به نام قشقایی بود . یک قطعه به نام خان باجی که قطعه ای کردی است و قطعات دیگر هم همش , بی نظیر که واقعا جسورانه است وقطعه ای سکسی-جنسی است. سیلیتو لیندو (Cielito Lindo) که نام یک ترانه سنتی مکزیکی است و حالا باید آلبوم را خرید و آن را شنید ودید که چیست.

حالا آلبوم تازه درآمده و نمی شود نقد دیگری راجع به آن داشت. به جز همان 30 ثانیه ای که از هر قطعه توی لست.اف ام و آمازون وجود دارد.به هر حال منتظریم ببینیم این آلبوم را از سایتهای داخلی هم می شود خرید یا نه. فقط دانلود غیر مجاز بی دانلود....

پی نوشت: در کنسرتی که در شهر ونیز برگزار شد و قطعات آلبوم آخ را خواند, گلشیفته فراهانی هم محسن نامجو را همراهی کرد و هم پیانو زد و هم خواند. در ترانه همش هم به نظر می رسد یک زن دارد او را همراهی می کند. نمی دانم در البوم رسمی هم گلشیفته خوانده یا نه؟
*آلبوم روی لست.اف ام به همراه دموی 30 ثانیه ای از هر اهنگ
*آلبوم روی سایت آمازون برای خرید بروبج خارج از ایران
*شنیدن ترانه دلا دیدی و متن شعر یادگار خون سرو در ایران ترانه
*مقاله ای که درباره این آلبوم در ویکی پدیای انگلیسی منتشر کردم

مجموعه دروغ ها - نقدی درباره درباره الی - قسمت اول

پیشنوشت,توضیح در مورد عنوان مطلب: نام این مطلب را تصمیم گرفتم از فیلم قبلی گلشیفته فراهانی که قبل از این فیلم به نمایش در آمد الهام بگیرم. فیلم یک مشت دروغ (Body of Lies) به کارگردانی فیلمساز آمریکایی ریدلی اسکات که فیلمی مثل گلادیاتور را در کارنامه کارگردانی خود دارد.عنوان این فیلم آخر اسکات را به فارسی بهتر است یک مشت دروغ ترجمه کنیم تا مجموعه دروغ ها که یک ترجمه تحت الفظی است و این را در بحث های فراوان با دوستانم هم درمیان گذاشته ام.اما از آنجا که کلیت نقد به فیلم جدید اصغر فرهادی می پردازد برای ایجاد هرگونه جهت گیری منفی درباره محتوای فیلم از عنوان مجموعه دروغ ها استفاده کردم.

پیشنوشت 2 : این نقد با فرض دیدن فیلم از طرف مخاطب نوشته شده است.

آخرین فیلم اصغر فرهادی در مقام کارگردانی از نظر من بهترین فیلمش نیز هست. در سیر تحولی کارنامه فرهادی از فیلم هایی مثل رقص در غبار(1381) , شهر زیبا (1382)و چهارشنبه سوری (1384)به فیلم درباره الی می رسیم. فیلم های فرهادی به طور کلی الهام گرفته از زندگی روزمره انسان های ایرانی و دربرگیرنده درگیری ها و حوادث , شیرینی ها و تلخی های زندگی طبقه متوسط جامعه است. سینمایی که او به طور کلی و جزیی بیان می کند نه آن سینمای سانتی مانتالیسم به دور از اجتماع "حتی از مرز فیلمفارسی های دهه چهل گذشته" است و نه در زمره سینمای راکد و تک افتاده هنری - نمایشی قرار می گیرد. حدیث سینمای فرهادی حدیث جامعه امروز ایران است و در درباره الی حدیث دروغ و پیش داوری.


داستان درباره الی شبکه درهم تنیده ای از دروغ ها و پیش داوری هاست.دروغ ها و پیش داوری هایی که از دل جامعه بیرون آمده اند و همین فیلم و داستان فیلم را برای "من مخاطب" جذاب می کند و نمی گذارد در طول فیلم احساس راحتی بکنم و به صندلی سینما لم بدهم. درباره الی در نهایت حکم یک آینه را دارد که "من مخاطب" خودم را تمام قد در آن می بینم وکمی شاید به فکر فرو می روم.داستان فیلم درباره چند زوج جوان است که برای تعطیلات سه روزه به شمال رفته اند و در طول این تعطیلات حوادث شیرین و تلخ بسیاری بر ایشان اتفاق می افتد.از گیرکردن ماشینشان در ماسه های ساحل تاغرق شدن بچه هایشان در دریا تا گم شدن دوستی که شناخت چندانی از وی ندارند و برای امر خیری با آنها همراه شده است. ارتباط دهنده همه این حوادث شبکه ای تنیده شده از دروغ هاست. یا به قول معروف مجموعه دروغ ها.مجموعه این دروغ ها شاید در نگاه اول به چشم نیایند یا توی چشم نزنند.فیلمنامه فیلم آنقدر نفسگیر است که به مخاطب فرصت تحلیل دروغ ها را در لحظه نمایش فیلم نمی دهد.

فیلم از موسیقی بهره نمی جوید ,و چه کار خوبی .چون فرصت بروز موسیقی به هیچ عنوان وجود ندارد و این از تیزهوشی فرهادی بوده که فیلم موسیقی ندارد. فیلم به خودی خود یک فنجان قهوه تلخ است , حالا موسیقی غمبار تیتراژ پایانی فیلم (ترانه ای برای الی - آلبوم نغمه های سکوت - اندره باور - نشر هرمس)را تصور کنید وسط فیلم هی بیاید و برود , فکر نمی کنم کمتر کسی باقی بماند که های های گریه نکند.

فرم: فیلم از سه تکه تشکیل شده است و به گمانم این دو تکه نسبت 1 به 2 به 1 دارند. ریتم پاره اول تند , شاد و به شدت در حال معرفی سطحی شخصیت ها ست.جوان ها و نسبت زن و شوهری شان در همین پاره به مخاطب معرفی میشوند.بعد از حادثه گم شدن الی پاره دوم فیلم با گمانه زنی های (!) متفاوت افراد درباره الی و شخصیتش و اینکه اصلن چرا گم شده , چرا دروغ گفته و ... شروع می شود. پاره سوم هم با آمدن نامزد الی علیرضا و ورود او به ماجرا آغاز می گردد. ورودی که باعث شوک کلی گروه می شود و تصمیم نهایی از درون ویران کننده سپیده دوست داشتنی که حالا به نامزد الی چه بگوید؟

هیچکاکیسم: با غرق کردن الی در دریا آنهم در قبل از نیمه فیلم فرهای گام به سوی اقدامی هیچکاکی برمی دارد. فرآیندی سایکو وار که اگرنه در تاریخ سینمای ایران بی نظیر که کم نظیر است.فیلمی که درباره الی است از نیمه فیلم از او خالی می شود و این برای من مخاطب چیزی تازه است که احساس می کنم من همراه با سینمای ایران به بلوغ رسیده ام. اما با رفتن الی حضور متافیزیکی او بر تمامی صحنه ها سنگینی می کند. از آنجا که شخصیت او با سمت و سو گیری های شخصیت های دیگر درباره او به کمال می رسد و برای مخاطب شناخته و شناخته تر می شود.

موضوع انشا: هفته اخیر را چگونه گذرانده اید؟

توی هفته اخیر بیشترین وقت را گذاشته ام برای ویرایش مقاله های پوربهای جامی و آصف برخیا در ویکیپدیای فارسی و مقاله هدیه تهرانی و درباره الی در ویکیپدیای انگلیسی.

پوربهای جامی شاعر کمترشناخته شده و حتی می توان گفت ناشناخته و همشهری "خومون" در تربت جام است که در عهد ایلخانان مغول می زیسته است و سفری داشته به تبریز و یک قصیده معروف دارد به نام قصیده مغولیه که توش خیلی کلمات مغولی به کار برده است.
نمونه شعرش:
بر بیاض آفتاب از شب رقم خواهد کشید
ماه را بر صفحه ٔ خوبی قلم خواهد کشید
یارب این یک قطره خون کو را همی خوانند دل
تا کی از بیداد مهرویان الم خواهد کشید
بر حذر باش امشب ای همسایه ٔ بیت الحزن
کز سرشک چشم من دیوار نم خواهد کشید
میکشد بار غم محبوب و میگوید بـــها
هر که عاشق شد ضرورت بار غم خواهد کشید

مکاتبه با سایت موزه بریتانیا برای ارسال یک قطعه از میکروفیلم کتاب دیوان پوربها که گویا در آنجا موجود است فعلن که به هیچ نتیجه ای نرسیده است.

آصف بن برخیا نام وزیر , کاتب و به روایتی داماد حضرت سلیمان نبی است که آن قضیه معروف درخواست حضرت سلیمان برای حاضر کردن تخت بلقیس از سرزمین سبا و آوردن آن در یک چشم به هم زدن از کرامات ایشان بوده است. جالب است بدانید در فیلم ملک سلیمان ساخته شهریار بحرانی که سریالی مثل مریم مقدس را در کارنامه خود دارد,(یکی از بهترین سریال های تاریخی-دینی از نظر من) حسین محجوب نقش آصف را بازی می کند.


درباره الی که همین دیشب بالاخره قرعه نمایندگی بهترین فیلم ایرانی برای نامزدی در بخش فیلم خارجی جشنواره اسکار به نامش افتاد.آن هم از بین فیلم هایی مثل بی پولی (حمید نعمت الله), بیست (عبدالرضا کاهانی) و تردید (واروژ کریم مسیحی) فیلمی است ساخته فیلم ساز خوب کشورمان اصغر فرهادی که در کارنامه سینمایی اش فیلم فوق العاده خوش ساخت چهارشنبه سوری (1384) را دارد و فیلمنامه دایره زنگی (پریسا بخت آور) به کارگردانی همسرش نیز برعهده او بود. درباره الی را در خرداد ماه و در کوران امتحانات ترم آخر در مشهد در سینما آفریقا دیدم و تمام مدت فیلم به جای لم دادن به صندلی سینما به صورتی عصا قورت داده و ناراحت (از لحاظ آرامش فیزیولوژیکی عضله هایم ناشی از عدم تکیه به صندلی ب خاطر مهیج بودن صحنه ها و تعلیق کشنده فیلم البته) مشغول تماشای فیلم بودم.داستان فیلم را می توانید در پیوندهایی که می گذارم ببینید و بی صبرانه منتظر ورود فیلم به شبکه رسانه های تصویری هستم.(این انتظار برای فیلم حکم (مسعود کیمیایی) 3 سال به طول کشید.)) هرچند به هیچ عنوان , تکرار می کنم به هیچ عنوان جای تجربه تماشایش در سینما را نخواهد گرفت.



هدیه تهرانی هم که معرف حضور همگان است. تنها سوپراستار زن سینمای ایران (به نظر من) و بانوی طلایه دار هنر سینما که برنده دو سیمرغ بلورین در همان اوان کار است و صد البته بازی درخشانش در چهارشنبه سوری هیچ گاه از ذهن طرفداران جدی سینما پاک نخواهد شد.برای مقاله انگلیسی اش مکافات زیادی کشیدم و دارم می کشم که آن را به حد یک مقاله معمولی به بالا در ویکی پدیا برسانم. دو عکس را با سختی زیاد در وپ آپلود کردم که شامل کپی رایت نباشند.بعد اسم هدیه تهرانی در آوانگاری انگلیسی است که به انحا و انواع مختلف نوشته می شود.Hadieh , Hediyeh , Hadyeh ,Hedyeh , اتسترا. اما ارزشش را دارد که بانوی سینمای ایران در ویکی پدیا مقاله در خوری داشته باشد. ندارد؟


دیگر اینکه در جستجوهایم درباره فیلم روز واقعه (شهرام اسدی), فیلمی که هدیه تهرانی بازی درآن را نپذیرفته و نقش به لادن مستوفی رسیده , رسیدم به سایت تبیان و ساندترکش و بعد یک سایت دیگر که همه ی آهنگ های موسیقی فیلم روز واقعه را البته با کیفست پایین قرارداده بود.که آن را هم در پایان می افزایم. بعد در همان سایت یک قطعه از ساندترک (ساندترک معادل فارسی دارد؟) فیلم فوق العاده هزارتوی پن (گی یرمو دل تورو) را یافتم که قطعه ایست که خوراک سازدهنی است و خودم هم با سازدهنی می زنمش و حال هم می کنم با خودم که موسیقی فیلم مورد علاقه ام را می توانم خودم بازسازی کنم.این ها همه ذهنم را این هفته مشغول کرده بودند که اینجا خالی شان کردم که عقده ای نشوم یک وقتی. راستی عید فطرم مبارک باشه.


1.ساندترک روز واقعه
2. هزارتوی پن در آی ام دی بی.
3.گفتگوی کامل نیما حسنی نسب با هدیه تهرانی > بخش اول , بخش دوم , بخش سوم



آخه یه نفر بود

در راه برگشت از کتابخانه به خانه ناگهان ویررم می گیرد که با تاکسی برگردم.یک تاکسی خطی دارد از خیابان رد می شود. فکر می کنم که کسی عقب نشسته و منصرف می شوم نگاهش دارم. در آخرین نگاه متوجه می شوم که تاکسی مسافری ندارد و راننده هم که چند متری از من گذشته و جلوتر رفته مرا در آخرین لحظه می بیند و نگاه می دارد.سوار می شوم.

می گویم:
-مگه کسی سوار ماشین نبود؟
راننده می گوید:
-نه.
-ولی من فکر کردم کسی بود.
-این روزا رو آدمیزاد انقدر فشاره که این فکر و خیالاتو می کنه. فکر کردی کسی اینجا نشسته بوده. به صندلی عقب اشاره می کند.
-ولی اینجا که کسی نیست.
ناباورانه به من نگاه می کند و بعد از لمه ای بلند بلند شروع می کند به بلند بلند خندیدن که من ترس ورم می دارد.
-نکنه فکر کردی یکی رو اون زیر پنهون کردم؟
-نکنه تاثیر روزه بوده؟
-اینم حرفیه , دوباره می خندد.
-جالبه که من روزه هم نیستم.
-خنده اش ناگهان قطع می شود و تا پایان مسیر حتی به من نگاه هم نمی کند.
به خانه که می رسیم و پول را می دهم رو به عقب می کنم و به مسافر خیالی می گویم: بیا بیرون من دارم پیاده می شم.
دوباره بلند بلند می خندد. ترس ورم می دارد.

هوا گرمه , نه؟

سوار تاکسی شده ام در راه برگشت به خانه. راننده را نگاه می کنم که توی صندلی وارفته و دارد صد تومانی کهنه می شمارد. هوا خیلی گرم است و من هم شرشر ازم عرق جاری است. ازش می پرسم:
-هوا گرمه نه؟
حدود 10 ثانیه می گذرد تا به حرف می آید. میگوید :
-زندگیه دیگه , گرم داره , سرد داره , سستی داره , سفتی داره , خنده داره ...
نمی گوید گریه داره.به جاش می گوید:
-باید زندگی کنیم , هرجور هست. میگویم:
-بایدی در کار نیست. زندگی ما دست خودمونه که بخوایم چطوری زندگی کنیم.
-نه , همونم دست خودمون نیست.
-اشتباه می کنین.
-تقدیر همه دست خداست و نمی تونن تغییرش بدن.
-تو قرآنم آمده که خدا تقدیر قومی را تغییر نمی ده مگه خودشون بخوان.
کمی فکر می کند و می گوید: البته اینجاشو شما درست می گین که اگه انسان بخواد خودش تقدیرشو تغییر می ده.ولی تنها کاری که ما می تونیم بکنیم اینه که راه خوب یا بد رو انتخاب کنیم.بحثمان کم کم داره فلسفی می شود. می گویم:
-بله , ولی توی یه محیط نامساعد انسان های کمی هستند که می تونند خوب پرورش پیدا کنن. توی یه زمین بد بذر خوب به عمل نمی آد.
-درسته.
-من همینجا پیاده می شم. چقدر تقدیم کنم عزیز؟
-500 تومن.
-بفرمایین.

نامجیفته, کنسرت مشترک نامجو و گلشیفته

کیفور شدم. گلشیفته فراهانی برای محسن نامجو پیانو می زند و حتی در فیلم تبلیغاتی که از کنسرت ونیز دیدم می خواند.هر دوی این هنرمندان که از ایران خارج شده اند در ونیز در شب 11 سپتامبر در کنسرت محسن نامجو شرکت کردند.سایت موسیقی ما و سینمای ما هم لینکش را گذاشته اند.


فیلم تبلیغاتی 30 ثانیه ای

حتی همان ترانه ای که در فیلم تبلیغاتی 30 ثانیه ای کار شده هم معرکه است.
"همش دلم می گیره , همش تنم اسیره"
نمی دانم امکانش هست که ویدئوی کنسرت را یک جوری ببینیم یا نه؟

گلشیفته در فیلم تبلیغاتی

یه دوره ای خیلی با نامجو حال می کردم.الانم هروقت خبر موفقیت هاش را آنور آب می شنوم خیلی خوشحال می شوم.نامجو به گردن موسیقی معاصر ما (اگرچیزی به این نام وجود خارجی داشته باشد) خیلی حق دارد.به نظرم سطح توقع حداقل قشر خاصی را بالا برد با کارهای نوش.



دارم بین انیمه های سریالی تحقیق می کنم ببینم کدامش سرش به تنش می ارزد تا بخرم و ببینم . بعد از تجربه موفق سوپرانوز و سیمپسونز فکر کنم این یکی هم تجربه بدی نشود. چندین هزار سایت و بلاگ و انجمن (Forum) در این رابطه وجود دارد. فداییان و سینه چاکان بی حرف و حدیث انیمه و مانگا و انیمیشن و کامیک استریپ. دیشب در وبگردی هایم گذارم افاد به سایت جواد علیزاده . در گذشته های دور , 6 , 7 سال پیش منظور است, که مجله طنز و کاریکاتور را شدیدا می خواندم به کاریکاتورهای داوج و علی درخشی و بهار موحد بشیری و ... که بر میخوردم خوش خوشانم می شد که در کشورمان همچنین هنرمندانی با این دید باز و خلاقه داریم.


بیشتر از همه از شخصیت های خلق شده توسط علی درخشی خوشم می آمد. یادم است در یکی از آن کارتونه ای سریالی (فکر نکنم اسمش را بشود گذاشت کامیک استریپ, بهش میگفتند استریپ, حالا باز با استریپ تیز و اینها اشتباه نگیرید لطفن) آمده بود و فناوری اینترنت را بررسی کرده بود و برخورد سنت و مدرنیته و اینها. مثلن یک شخصیت سنتی ایرانی با چادر به دوستش می گفت :"آره عزیزم داشتیم از دم سایتتون رد می شدیم گفتیم یه سری هم به شما بزنیم."

خلاصه این دفعه خیلی نوستالژیک بازی درآوردم.

سمت آتشین

این آهنگ فایرساید (fireside) از آلبوم آخر گروه یو لا تنگو که همین امروز منتشر شد , خیلی گرفتتم. ریتم شرق و آرامش مرا به یاد ساندترک زیبای فیلم بابل مال الخاندرو گونزالز ایناریتو که آهنگ هایش را گوستاوو سانتالائولا ساخته انداخت.

جلد کاور آلبو ترانه های محبوب (Poplular Songs) , آخرین آلبوم یولاتنگو که همین
امروز منتشر شد.

بدون شرح 1

امروز حوصله هیچ کاری را ندارم. از صبح دارم به ترانه "شیدا شدم" که شهرام ناظری با ارکستر فیلارمونیک ارمنستان اجرا کرده گوش می دهم.

دیدار دوباره

دیشب بعد از سه چهار سال برای بار چندم نشستم به تماشای ماتریکس . بعد از چند سال و در تماشای چندم به دریافت دیگری از این فیلم رسیدم. برایم بارها پیش آمده که در دیدن های دوباره و دوباره فیلمی چیزهای جدیدتری از آن می یابم که برایم شعف انگیز است. یا یک مورد سطح بالاترش اینکه با تکمیل اطلاعات و واژگان انگلیسی به مرور زمان, در درک فیلم ها (یا به قول استاد بینش دانشگاه "افلام") موفق ترم.


یکی از این موارد را مثال می زنم , بازیگری که نقش سایفر را ایفا می کرد را از لحنش شناختم . او در سریال خانواده سوپرانو , نقش رلف را بازی می کرد و از این کشف خودم به شعف آمدم.در هرد دوی این فیلم و سریال از عهده ایفای نقش دو آدم خیانتکار و به تمام معنا پست فطرت برآمده این آقای جو پانتولیانو.

در پایان خواندن این مقاله در مورد ریشه و تاریخچه نام های به کار رفته در ماتریکیس در ویکی پدیا هم خالی از لطف نیست.


فیلم جدید کامرون پس از دوازده سال

فیلم جدید جیمز کامرون با نام آواتار پس از دوازده سال به نمایش در می آید. آخرین فیلم کامرون که در سال 1997 به روی پرده ها رفت تایتانیک بود که توانست با فروش 1,8 میلیارد دلار آمریکا رکورد پرفروش ترین فیلم تاریخ سینما را کسب کند.

آواتار فیلمی سه بعدی و در ژانر علمی-تخیلی است. داستان فیلم درباره فردی به نام جیک سالی (1) که در نیروی دریایی خدمت می کند و به علت جراحاتی که برداشته فلج شده است. وی باید در برنامه ای به نام آواتار شرکت کند تا در طی آن بتواند راه برود. در این برنامه او به سیاره دیگری به نام پاندورا برده می شود و در آنجا با انسانواره ای (2) به نام نیتیری (3) مواجه می شود که موجود خاصی از تیره ی ناوی هاست. او در مقابل فرهنگ , زبان آنها مبهوت می شود. ....


طرح اولیه فیلم از سال 1994 در ذهن کامرون شکل گرفته بود ولی پیش تولید آن تا سال 2005 به تعویق افتاد. کامرون "همه ی داستان های علمی - تخیلی که از کودکی تا کنون خوانده بود" را الهام بخش ساخت فیلم دانسته است.

فیلم در 18 دسامبر 2009 به روی پرده های سینما خواهد آمد. با اکران فیلم مطالب بیشتری در مورد آن خواهم نوشت.

سایت فیلم
تماشای تریلر فیلم
ویکی آواتار با فعلن 51 مقاله

1. جیک سالی
2. Humaoid
3.Neytiri