افسانه جیمز کمرون، افسون پیتر جکسن

نکته: بنا بر عادت در متن این پست از تلفظ آمریکایی نام‌ها استفاده کرده‌ام.
خوبی تماشای دو فیلم متفاوت و خوب به معنای واقعی این است که انسان حواسش را جمع می کند و در موردشان سعی می‌کند که با دقت بنویسد. دیروز دو فیلم اوِتار (Avatar) از جیمز کمرون و استخوان‌های زیبا (The Lovely Bones) از پیتر جکسن را دیدم. اوتار فیلمی از جیمز کمرون پس از دوازده سال است و استخوان‌های زیبا هم پس از چهار سال از اخرین ساخته پیتر جکسن ساخته شده. هر دو فیلم نیاز به استفاده تمام و کمال از تکنولوژی های جلوه‌های بصری داشته‌اند و هردو همان مقابله‌ی دوسویه‌ی خیر و شر را که از زمان قتل هابیل به دست قابیل به عنوان یک داستان کلاسیک مطرح بوده را به عنوان خط داستانی خود برگزیده‌اند. حال فرضن که در لایه‌های آن دیگر زیرداستان‌های فلسفی ،‌سیاسی، دینی و ... هم نهفته باشد. هر دو فیلم را استادان سینما ساخته‌اند که یکیشان سالهاست امتحان خویش را پس داده و دیگری نیز در این چندساله خود را به دیگر افراد پرمدعا اثبات کرده و نشان داده که مرد عمل است و حداقل با ساخت سه‌گانه ارباب حلقه‌ها خاطره ادبی جند نسل را به روی پرده‌های سینما برد.

اوِتار داستان مقابله انسان‌هایی در نگاه خودشان خوب و خیرخواه است که به جماعتی بومی به نام ناوی‌ها (The Na'vis) یکی از قمرهای ستاره رجل قنطورس به نام پندورا سالهاست می‌زیند و با طبیعت آنجا پیوند مشترکی دارند و همه ی اسنان‌ها ، حیوان‌ها و گیاهان آنجا در شبکه‌ای بیولوژیکی با هم پسوند خورده‌اند. در این میان اگر در میان این انسان‌های مهاجم وجدان چند نفرشان بیدار باشد و بخواهند به بومی‌ها کمک کنند،‌خوراک یک داستان درست و حسابی حماسی-عشقی-فلسفی-علمی-تخیلی!! درست شده است.

طرح داستانی فیلم از سال 1994 در ذهن کمرون بوده، اما به خاطر اینکه تکنولوژی روز هنوز به آن حد نرسیده بوده که فیلم را بسازد تا سال 1998 و پس از ساخت تایتانیک صبر می کند ،‌اما باز هم کیفیت آن تکنولوژی را نمی‌پسندد و مجبور می شود تا سال 2010 منتظر بماند تا فیلم مطلوبش را در فرمت سه‌بعدی بسازد. دقت کردید ماجرا از چه قرار شد؟ تکنولوژی باید به پای تخیلات استاد می‌رسیده است. نمیدانم واقعن رسیده یا نه؟
اما فیلم استخوان‌های زیبا را پیتر جکسن با اقتباسی که از رمانی به همین نام نوشته خانم آلیس سیبالد انجام داده ساخته است. کل حقوق این کتاب خریداری شد تا جکسن بتواند فیلم را آن‌طور که می خواهد بسازد. گروه سه‌نفره پیترجکسن ،‌ فرن ولش و فیلیپا بوینس (که این دونفر آخر با جکسن در نوشتن فیلمنامه سه‌گانه ارباب حلقه‌ها و کینگ کونگ هم همکاری کرده بودن و قرار است در نوشتن فیلم‌نامه هابیت هم کمک کنند) دست به کار شدند و فیلم‌نامه ای نوشتند که حاصل نهاییش بر روی پرده سینما توصیف تمام و کمال بهشت ! به معنای واقعیش است.

چون هنوز مدت کمی از اکران فیلمها گذشته است و ممکن است خیلی‌ها ندیده‌باشندشان معرفی کامل فیلم‌ها و نقدشان را می‌گذارم در پست‌هایی جداگانه که خودم هم هر کدام را دوباره و چندباره ببینم.

اوتار،استخوان‌های زیبا‌ و سلینجر

امروز اوتار را دیدم و استخوان‌های زیبا را. به زودی مطلبی راجع به هردویشان می نویسم. هر دو مرا در شوک عجیبی فرو برده اند. جی دی سلینجر هم مرد. در سن 91 سالگی. مطلب کاملی که درباره هر دو فیلم نوشته بودم، پرید. :( بعدن می نویسم.

یک تبریزی در تربت جام

این راننده پیرمرد را دیده بودم توی خط خیابان جامی.می دانستم که لهجه ترکی دارد،‌ولی تابحال باهاش حرف نزده بودم، طوری که واقعن باهاش آشنا بشوم. سوار ماشین که شدم ساکت بودم تا اینکه خودش با همان لهجه ترکی گفت: بفرمایید نان تازه.روی داشبوردش یه نان تافتون تازه بود که بوش ماشین را برداشته بود. گفتم: ممنون، توی خانه دو نفرید؟ متوجه نشد چی گفتم. حتی وقتی حرفمو تکرار کردم.
گفتم:آخه یه دونه نون گرفتین.
جواب داد: آها ،‌اینو یه مسافری بهم تعارف کرد. از مشهد اومده بود، نون تازه را بهم تعارف کرد. هر چی گفتم نمی خوام گفت ناراحت می شم قبول نکنی.

نمی دانم چرا گفتم: توی این دوره زمونه کم از این آدمای بامعرفت پیدا می شن.

بلافاصله درآمد که: نه چن وقت پیش یه نفر دیگه یه جعبه شیرینی دستش بود، از این شیرینی خوبا،‌ به من تعارف کرد، یه دونه ورداشتم و خوردم، تعریف کردم. وقتی خواست پیاده شه ،‌همه جعبه رو به من داد و گفت :اینا رو هم به دوستات تعارف کن. هرچی گفتم نه قبول نکرد. گفتم لااقل کرایه رو حساب نکن. گفت نمی شه . هم شیرینی ها رو وردار . کرایمم سرجاش.

گفتم:خوب شما خودت آدم خوبی هستی ، آدمای خوبم به تورت می خورن.

گفت:نه، نه، نه. من خوب نیستم. من از آدمای خوبی که می بینم ممنونم (یه چیزی توی همین مایه ها). اونا خوبن.

گفتم:شما تبریزی هستین؟

گفت:آره

گفتم:چه‌طور اینجا؟ تربت جام کجا؟ تبریز کجا؟

گفت:دست تقدیر (یا یه چیزی توی همین مایه ها). قصه اش درازه.

رسیدیم در خونه.
گفتم :نگه دار.
پیاده می شدم گفتم:امروز که وقت نشد ،‌یه بار دیگه که سوار شدم این قصه رو هم تعریف کن برام.
لبخند زد.
فرداش پیرمرد مرد.

پسنوشت: تمام داستان واقعی است و همین امروز برایم اتفاق افتاده ، به جز خط آخرش.
پسنوشت 2: مقاله ام در ویکی‌پیدیای انگلیسی برای فیلم تردید واروژ کریم مسیحی که تازه دیده‌ام و برایش نقدی هم می نویسم به زودی.
پسنوشت 3: شاهزاده خانم و قورباغه را دیدم دیشب ،‌ انیمیشن های دیزنی تازگیها خیلی نچسب شده ،‌ فکر کنم آخرین فیلم با ایده شان سیندرلا بوده است. :)

درباره الی به اسکار راه نیافت

سایت آکادمی اواردز لیست نه فیلمی که به لیست کوتاه موسومند و شامل نه فیلم می شوند و از میان آنها پنج فیلم خارجی اسکار اعلام می گردد را اعلام کرد. در میان این لیست نام فیلم درباره الی ساخته اصغر فرهادی به چشم نمی خورد که جای تامل دارد. فیلمی که دیوید بوردول منتقد سرشناس هم آن را ستایش کرده بود و جایزه خرس نقره ای برلین را برای فرهادی به ارمغان آورد.در مورد انتخاب های آکادمی که همیشه حرف و حدیث بسیار بوده و اینکه آیا اسکار سیاسی هست یا نه؟ که خارج از حوصله این بحث است و شاید در آینده درباره‌اش بنویسم.

فهرست نه تایی اسکار عبارتند از:
1.آرژانتین ،‌راز چشمانش ،‌کارگردان : خوان خوزه کامپانلا ، لینک درآی ام دی بی
2.استرالیا، سامسون و دلیله ،‌کارگردان : وارویک تورنتون ، لینک در آی ام دی بی
3.بلغارستان،‌ دنیا بزرگ است و رستگاری همین اطراف، کارگردان: استفان کومادارف ، لینک
4.فرانسه،‌پیامبر ، کارگردان :ژاک آدیار،‌ لینک در آی ام دی بی
5.آلمان، روبان سفید، کارگردان: میشاییل هانکه ،‌لینک در آی ام دی بی
6.اسراییل ، عجمی ،‌کارگردان:اسکندر قبطی و یارون شانی ، لینک درآی ام دی بی
7.قزاقستان، کلین، کارگردان: ارمک تورسنف،‌لینک در آی ام دی بی
8.هلند، زمستان در زمان جنگ ،‌کارگردان: مارتین کولهافن ، لینک در آی ام دی بی
9.پرو، شیر غم ، کارگردان : کلودیا لوسا ،‌لینک در آی ام دی بی

*مطلب محمد خلیلی نژاد در همین رابطه را ببینید.

سه بغض

روز - داخلی - اتاق یک منزل
پسر جوانی که پشت میز کامپیوترش نشسته را می‌بینیم که مشغول کار است. احتمالن دارد وبگردی یا چند ایمیل آخرش را چک می کند. صدای ضعیف ارسال شدن یک اس. ام. اس. را از گوشیش که داخل جیب شلوارش است می شنود و برای خواندن آن از پشت میز بر می خیزد و به سوی شلوار می رود.

اس. ام. اس. به پینگلیش ومضمونش این است :‌"سلام، بابای شاهین احمدی مرده ،‌ساعت دو تشییع جنازه‌ست." پسر را می بینیم که به ذهنش می رسد که این دوستش را چند سال است که ندیده ،‌چه برسد به پدرش که احتمالن از بیماری سختی ، چیزی مرده. همچنین به ذهنش می رسد که برادر دوستش که معلم شیمی سابقشان بوده است چند وقت پیش او را در خیابان سوار ماشینش کرده و مفصل با هم گپی زده اند. به دوستی که اس. ام. اس. را برایش فرستاده جواب می فرستد:"باهم بریم؟" باز هم به پینگلیش. و جواب می‌گیرد:"باشه هماهنگ باش." سپس مادرش به او زنگ می زند و از او می خواهد که با برادرش به منزل پدربزرگشان بروند. ناهار آنجا هستند و چند مهمان دیگر.

روز -داخلی - منزل پدربزرگ
ساعت 1:40 دقیقه است و ناهار صرف شده است.در خانه پدربزرگ به جز مادر پسر و برادرش که با او آمده ،‌برادر دیگرش و پدرش و مهمانها حضور دارند. پسر به دوستش اس. ام. اس. می فرستد:‌"سلام ، کی بریم؟ هر وقت وقتش شد اس. ام. اس. بفرست. تنکس." و جواب می گیرد :"حاضر باش میام." پسر به فکرش می رسد که دوستش اطلاع ندارد که او خانه پدربزرگ است پس اس. ام. اسی به او آدرس می دهد.در همین حین پدر و برادرانش نیز برای رفتن به منزل خودشان آماده می شوند. خروج او از منزل پدربزرگ همزمان با خروج پدر و برادرانش برای رفتن به منزل می شود. کات به:

روز - خارجی - حیاط منزل پدربزرگ
پسر: من با هدایت می رم تشییع جنازه پدر شاهین احمدی ، دوستم.
پدر:کی ؟
پسر:شاهین احمدی. دوستم. برادر زهیر احمدی . معلم شیمیمون.
پدر:زهیر؟ حاجی صدرالدین؟ کی مرده؟
پسر: احتمالن امروز صبح ، شایدهم دیشب.
پشت در ماشین دوستش پارک شده است ودوستش به عنوان راننده و پدرش روی صندلی شاگرد و پسرعمه دوستش روی صندلی عقب منتظرند. پسر جوان که آشکارا جا خورده است چون فکر می کرده دوستش تنها بیاید نگاه شرمساری به پدرش می اندازد. پیش خود می اندیشد که اکنون پدرش در مورد او چه فکر خواهد کرد که او با غریبه ها به مراسم می رود و به او نگفته است؟اما پدر خیلی عادی با پدر دوستش و با دیگران دست می دهد و راهی می شود. پسر صندلی عقب ماشین دوستش می نشیند. در راه هم فکری است.

روز - خارجی - قبرستان
قبرستان. زودتر رسیده اند. پسر از فرصت استفاده می کند و برای پدربزرگ و مادربزرگ دیگرش فاتحه ای می خواند.بیشتر افراد حاضر در قبرستان به همین کار مشغول شده‌اند و برای از دست رفتگانشان مشغول خوانده فاتحه شده اند. پسر به پدرش زنگ می زند:
پسر:سلام.
پدر:سلام.
پسر:بابا، من نمی دونستم دوستم با باباش میاد دمبالم. الانم سر خاکها هستم ،‌جنازه رو هنوز نیاوردن ،‌شما نمیاین؟
پدر:چه فرقی می کنه که با کی رفتی عزیزم؟ چرا دارم میام. الان تو راهم.
پسر:مکثی میکند( بغض دار)...... مرسی.
پدر:خدافظ.

روز - خارجی - قبرستان
جنازه را آورده اند.پسر برای ثانیه ای هم که شده زیر تابوت را می گیرد. برای ثوابش.در مسیر خواندن نماز جنازه برای تسلی دادن و تسلیت گفتن نزد معلم شیمی شان می رود و به او می گوید : غم آخرتان باشد." سر نماز با دیدن جماعت نسبتا زیادی که دارند برای یک مرده نماز می خوانند دوباره بغض گلویش را می گیرد.

روز - خارجی - قبرستان
جنازه را برای دفن می برند.در مسیر یکی یکی دوستان سابق را که برای مراسم امده اند می بیند. در مسیر کسی با کسی صحبت نمی کند.همه دور قبر ایستاده اند و اطرافیان مرحوم نزدیکتر و گهگاه بیل را از یکدیگر می گیرند و خاک در و بر قبر می ریزند. تمام این کارها شاید نیم ساعت طول بکشد. در طول دفن جنازه احدی گریه نمی کند. گویی پسران و نوه ها و اقوام مرحوم همه بغض کرده اند .

کات به :

پسر تازه پدرش را می بیند که دارد بر خلاف جماعت آرام به کمی دورتر می رود.پسر پشت سر او با فاصله شروع به راه رفتن می‌کند. دوربین هم آنها را با فاصله کمی از پسر تعقیب می کند. (یک اوورشولدر غیر متعارف از روی شانه راست پسر رو به سمت چپ و در نمای دورتر نمایش پدر عالی خواهد بود) به پدر می رسد و دست می دهد.

پسر: سلام.
پدر:سلااااام.
پسر:من نمی دونستم بابای هدایتم میاد.وگرنه با شما میامدم.
پدر:چه فرقی میکنه عزیزم؟
پسر:نمی دونستم شما هم میاین!
پدر:من وزهیر دوستیم.

پدرکه آشکارا می خواهد حرف را عوض کند: راستی برای فردا که می خواهیم برویم مشهد ،‌ نمی تونیم بریم مجلس ختم ، تو شماره زهیرو داری؟
پسر(کمی فکر می کند): نه،‌ندارم.ولی از دوستم می گیرم.
پدر(لبخند می زند): باشه.
پسر سعی می کند لبخند بزند.

پسر که می بیند همه دوستانش دور قبر ایستاده اند می خواهد نزد آنها برود. خدا را شکر همزمان دوست دیگر پدرش نزد او آمده و با هم گرم صحبتند. او تنها نیست.
پسر از آنها دور می شود. (دوربین در نمایی از جلو از او فیلم می گیرد ، همانطور که پسر از آنها دور می شود ،‌تصویر آنا در پسزمینه تار و تارتر میگردد.)

کات به:

جنازه دفن شده. او و دوستانش بعد از دفن جسد با دوستشان شاهین صحبت می کنند و به او تسلیت می گویند و همه ساکتند. پدر که می خواهد به منزل خودشان برود از دور به او اشاره می کند و او نیز به او می رساند که :"هستم." بعد از اعلام محل مجلس ختم همه به سمت ماشین هایشان می روند. با هم ،‌تنها.پسر هم با جمع دوستان. در پسزمینه (دوربین می تواند از نقطه نمای پسر به این صحنه ها بنگرد) صدای گریه اقوام مرحوم که پسرهایی جوان و احتمالن نوه هایش هستند ،حالا،به گوش می رسد. بغض شان شکسته. پسر نیز بغض می گیردش. یاد پدرش افتاده ،‌یاد امروز که می توانست با پدرش بیاید و با پدرش برگردد.
کات به:

روز - داخلی - ماشین پدر
پدرتنها به خانه عزیمت می کند. چهره اش طبیعی است ولی داخل ماشین صدای آهنگ ضبط صوت به گوش نمی رسد.

کات به:
روز - خارجی - قبرستان
پسر و هدایت و پدرش و پسرعمه‌اش همه با هم سوار ماشین شده اند. چند دقیقه بعد پسر با بغضی سنگین از ماشین پیاده می شود و با دوستش و ... دست می دهد و خداحافظی میکند.

کات به:

روز - خارجی - حیاط منزل
پسر در را که می بندد ،‌روی زمین می نشیند و زار زار گریه می کند.






شصت و هفتمین مراسم جوایز گلدن گلوب - برنده ‌ها و نامزدها

شصت وهفتمین مراسم جوایز گلدن گلوب دیشب اجرا شد. اهدای جوایز برای بهترین فیلم یا بازیگر مرد و زن به دو دسته تقسیم می شود: 1.درام. 2. موزیکال و کمدی. یعنی برای اهدای جوایز در هر بخش به هر کدام از این ژانرها جداگانه جایزه ای اهدا می شود. برای سریالهای تلویزیونی هم به همین صورت.

مراسم را ندیدم. الآن ناگهان یادم آمد که شاید میتوانستم از این نرم افزارهای تلویزیون اینترنتی استفاده کنم.از مراسم گلدن گلوب به عنوان گمانه زنی برای مراسم اسکار همیشه یاد می کنند. فهرست برنده ها را اینجا می آورم: از فهرست سریالهای تلویزیونی صرف نظر می کنم. نام مورد اول که پررنگ هم هست ، نام برنده آن جایزه می باشد.


1.بهترین فیلم ؛ درام
*
آواتار
*قفسه درد
*حرام‌زاده های بی‌آبرو
*گران‌بها:بر پایه رمان فشار از سافیر
*بالا در هوا
2.بهترین فیلم؛ موزیکال یا کمدی
*
خماری
*(500) روزسامر
*پیچیده است
*جولیا و جولیا
*نه

3.بهترین بازیگر مرد نقش اول ؛ درام
*
جف بریجز ؛ قلب دیوانه
*جرج کلونی ؛ بالا در هوا
*کالین فرث ،‌مرد مجرد
*مورگان فریمن ؛ شکست‌نا‌پذیر
*توبی مگوایر؛ برادران

4.بهترین بازیگر زن نقش اول ؛ درام
*ساندرا بولاک ؛ منطقه کور
*امیلی بلانت ؛ ویکتوریای جوان
*هلن میرن ؛ آخرین ایستگاه
*کری مولیگان ؛تحصیلات
*گابوری سیدایب ؛ گران‌بها ،براساس رمان فشار از سافیر
5.بهترین بازیگر مرد نقش اول ؛ موزیکال یا کمدی
*رابرت داونی جونیور ؛ شرلوک هولمز
*مت دیمن ؛ خبرچین!
*دنیل دی لوییس ؛‌نه
*جوزف گوردون لویت ؛‌(500) روز سامر
*مایکل استالبرگ ؛ مرد جدی
6.بهترین بازیگر زن نقش اول ؛ موزیکال یا کمدی
*مریل استریپ ؛‌جولیا و جولیا
*ساندرا بولاک ؛‌ خواستگاری
*ماریون کوتیارد ؛ نه
*جولیا رابرتز ؛ دورویی
*مریل استریپ ؛‌پیچیده است

7.بهترین بازیگر
مرد نقش مکمل
*کریستوفر والتز ؛ حرام‌زاده‌های بی آبرو
*مت دیمن ؛ شکست‌نا‌پذیر
*وودی هرلسون ؛ قاصد
*کریستوفر پلامر ؛ آخرین ایستگاه
*استنلی توچی ؛ استخوان‌های دوست‌داشتنی
8.بهترین بازیگر زن نقش مکمل

*مو'نیک ؛ گران‌بها ، بر اساس رمان فشار از سافیر
*پنه‌لوپه کروز ؛ نه
*ورا فورمیگا ؛ بالا در هوا
*آنا کندریک ؛‌بالا در هوا
*جولین مور ؛‌مرد مجرد
9.بهترین کارگردان
*جیمز کامرون ؛ آواتار
*کاترین بیگلو ؛ قفسه درد
*کلینت ایستوود؛ شکست ناپذیر
*جیسون ریتمن ؛ بالا در هوا
*کوئنتسن تارانتینو ؛ حرام‌زاده‌های بی‌آبرو

10.بهترین فیلمنامه
*بالا در هوا ؛ جیسون ریتمن و شلدون ترنر
*منطقه 9 ؛ نیل بلوکمپ و تری تچل
*قفسه درد ؛ مارک بول
*حرام‌زاده‌های بی‌آبدر ؛ کوئنتین تارانتینو
*پیچیده است ؛ ننسی میرز

11.بهترین ترانه اورجینال
*قلب دیوانه؛ تی-بون بانت و رایان بیگم (ترانه جنس خسته)

*آواتار؛ جیمز هورنر و سیمون فرنگلن و کاک هرل (ترانه می بینمت)
*برادران ؛ یوتو و بونو (ترانه زمستان)
*همه خوبند ؛ پاول مک‌کارتنی (ترانه من می خواهم) به خانه بیایم
نه ؛ ماوری یستن (ترانه سینمای ایتالیایی)

12.بهترین موسیقی فیلم اورجینال
*بالا ؛ مایکل جیاکینو
*آواتار ؛ جیمز هورنر
*خبرچین! ؛ ماروین هملیش
*مرد مجرد ؛ ابل کورزینوفسکی
*چایی که چیزهای وحشی هستند ؛ کارتر برول ؛ کارن اورزولک

13.بهترین فیلم انیمیشن
*بالا

*ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی
*کرولاین
*آقای روباه خارق العاده
*شاهزاده و قورباغه

14.بهترین فیلم خارجی
*روبان سفید ،‌آلمان
*آغوشهای شکسته ،‌اسپانیا
*باریا، ایتالیا
*خدمتکار، شیلی
*پیامبر ، فرانسه

*فهرست کامل را می‌توانید اینجا ببینید.
*وبسایت رسمی گلدن گلوب
*ورود ستاره ها بر روی فرش قرمز
*ساندرا بولاک در کنفرانس خبری صحبت می کند.
* همه ویدئوهای سخنرانی برنده ها در کنفرانس بعد از مراسم

پس‌نوشت:
برای ماها که این مراسم را ندیده ایم خوب گفتن از آن شاید لطفی نداشته باشد ، فقط نقل قول می کنم از مطالب طنزآمیز وبلاگ فیلم اکسپیرینس که مثلن نوشته :" چرا این کامرون دیاز لعنتی هنووووز کنار دی کاپریو و اسکورسیزی می نشیند؟ دارودسته های نیویورکی مال 8 سال لعنتی پیش بود." جالب گفته است. یا اینکه امسال برای گلدن گلوب سال گیشه ها بود. بهترین فیلم آواتار ؛ بهترین کارگردان کامرون ؛‌بهترین بازیگر مرد نقش اول ؛‌ داونی جونیور برای شرلوک هولمز و بهترین بازیگر زن نقش اول ساندرا بولاک برای منطقه کور.

در ستایش ریلکس اسپلش توت فرنگی


این چند روزه خیلی نبوده ام اینجا ، دلایل خاص خودم را هم داشته ام.دیشب رفتم یه گشتی توی خیابان زدم. مسعود هم بعد فکر کنم یک ماه زنگ زد بهم با هم صحبت کردیم. راجع به زبان چینی ازم پرسید و اینکه چطوره ساختارش؟ مسعود که زنگ زد مغازه میثم بودم و دو بسته آدامس ریلکس عسلی (Splash )خریده بودم که بیایم خانه. قبلش هم در خیابان مجله همشهری جوان تاریخ 10/12 که روی جلدش عکس علی دایی مونتاژ شده با تصویر ترمیناتور و مجله عکس را خریده بودم.مناظره دیشب از دستم در رفت. ندیدمش.

بالاخره اسم ریاضیدانی که مدتها پیش سر کلاس درس دبیرستان معلممان گفته بود را یادم آمد. همش فکرم می رفت طرف اسم گاوس و با آن قاطیش می کردم. اسم ریاضیدان گالوا بود. یادم آمد پسرعمه ام که ریاضی کاربردی می خواند گفته بود استادش به آنها گفته بود بروید خدا را شکر کنید که گالوا در بیست سالگی مرده وگرنه شماها بدبخت بودید ،‌چون همش باید قضیه های او را اثبات می کردید. یه داستان دیگر هم که باز نمی دانم در مورد گالوا بوده یا گاوس ، ولی به گمانم مال گاوس است اینکه یک نظریه را اثبات می کند و کاغذش را می اندازد توی جوب آب. فیزیکدانها تا سالها برای اثباتش خون جگر خوردند. نمی دانم این مسائل اثبات پذیرند یا می شود برایشان در وب مدرک یافت یا حاصل ته مانده های خاطرات من از چندسال پیش هستند؟

این مسئله ته مانده را که می نویسم یادم آمد از مطلبی که در کتاب با آخرین نفسهایم نوشته لوییس بونوئل خوانده ام که نوشته بود در خاطراتم می بینم که به عروسی فلانی رفته ایم و مثلن طرح و فرم کلیسا این شکلی است و ..... بعد خودش از خودش سئوال می کند که آخر همچین چیزی که امکان ندارد، چون فلانی کمونیست بوده و اصلن عروسیش را نمی توانسته در کلیسا بگیرد. چه ذهن عجیبی داریم ما.
یک آدامس اسپلش با مزه توت‌فرنگی بر میدارم و می جوم. بعد به ریشه کلمه آدامس فکر می کنم که چند وقت پیش کشفش کردم. از یک نوع برند خواص آدامز در نیویورک به نام آدامز چویینگ گام که از نام توماس آدامز ،‌سازنده‌اش ،گرفته شده است. مدخل آدامس در ویکشنری هم اینجاست.

مسئله مسئله عدم قطعیت خاطرات و کلن می شود گفت تفکرات ما آدم هاست. من چقدر میتوانم مطمئن باشم آن چیزی که الان در ذهنم راجع بهش فکر می کنم واقعن اتفاق افتاده یا من در ذهنم اتفاقش انداخته ام؟!! اگر من در رویایی می بینم که دارم رویا می بینم. یعنی در رویایم ، رویایی دیگر می بینم ،‌جهان ذهنی و تفکراتی من چرا نتواند به این گونه باشد؟ چرا نشود من موضوعی را که اصلن وجود خارجی ندارد را در ذهنم ساخته و پرداخته کنم ، به نحوی که پس از مدتی برای خودم هم تمییز واقعیت از خیال ممکن نباشد؟

مالکوم اکس در کتاب خشمگین ترین سیاه آمریکا می نویسد این قدر همه به مادرش گفتند دیوانه که سرانجام دیوانه شد و راهی تیمارستان. چقدر زیاد است تاثیر حرف بر ذهن. یه امر غیر واقع را واقع می کند.

یک گروه متال آوانگارد سوییسی هم کشف کردم به نام دیابلو سویینگ ارکسترا (Diablo Swing Orchestra) که یک گروه شش نفره است که برای درکش به بیش از صد بار شنوش نیاز است. خواننده اصلی یک خانم با صدای سوپرانو است که اپرایی می خواند اما در قالب آهنگ های متال.دو آلبوم آخرشان را دانلود کرده ام و هر دو را گوش ، اما واقعن نیاز به باز شنوش صدباره دارند. آلبوم اول به نام سالن رقص قصاب (Butcher's Ballroom) که در حقیقت آلبوم دوم آنهاست و آلبوم دومشان که من دانلود کرده ام به نام اهنگهای خواندنی برای نفرین شدگان و هذیانگوها (Sing-Along Songs for the Damned & Delirious) الآنم دارم با آهنگ هاللویا (به قول یکی از دوستان معادلش، هو شیعانا) را که بازخوانی آهنگ هاللویای استاد لئونارد کوهن می باشد را گوش می کنم. در مورد جف باکلی و کلن نابغه هایی که در جوانی مرده اند می شود ساعتها ، ساعتها و ساعتها صحبت کرد و نوشت. نام او و کوهن هر دو در لیست ان. پی . آر که قرار بود پنجاه خواننده سراسر تاریخ را برگزیند بود.


*جف باکلی - وبسایت رسمی،‌ در ویکی پیدیا
*دیابلو سویینگ ارکسترا - وبسایت رسمی، در ویکی پیدیا

پس‌نوشت: راستی یکی از تجربه های نابی که فیسبوک در اختیار آدم می گذارد که همان آیینه تمام نمای وب 2.0 و تعاملی (Interactive) بودنش است را من تجربه کردم. و با آندریاس هلوردسون درامر گروه دیابلو سویینگ ارکسترا چت مختصری داشتم. همین ارتباط بی واسطه میان مصرف کننده و تولید کننده را می گویم تجربه اش خیلی عالی و جالب است. از او در مورد فضای آلبوم جدید و آهنگ مورد علاقه اش در آن پرسیدم. خیلی عجیب نبود که هم عقیده بودیم. من هم مثل او از آهنگ لوسی از صبح می ترسد آلبوم آخرشان خوشم می امد. نمی دانستم به سوییسی دل به دل راه دارد چه می شود . وگرنه حتمن بهش می گفتم. راستی در آینده ای نزدیک آهنگ گراکافون را یه یکی از کارهای همین گروه تغییر می دهم. پوسید این دلا دنگم.


به زودی - ویژه نامه ای به مناسبت 50 سالگی روانی (1960)

به زودی - ویژه نامه ای به مناسبت 50 سالگی روانی (1960)

پست نسوز

این پست فقط برای اینه که اشتراک بلاگرم نسوزه ، به زودی مینویسم.