سه بغض

روز - داخلی - اتاق یک منزل
پسر جوانی که پشت میز کامپیوترش نشسته را می‌بینیم که مشغول کار است. احتمالن دارد وبگردی یا چند ایمیل آخرش را چک می کند. صدای ضعیف ارسال شدن یک اس. ام. اس. را از گوشیش که داخل جیب شلوارش است می شنود و برای خواندن آن از پشت میز بر می خیزد و به سوی شلوار می رود.

اس. ام. اس. به پینگلیش ومضمونش این است :‌"سلام، بابای شاهین احمدی مرده ،‌ساعت دو تشییع جنازه‌ست." پسر را می بینیم که به ذهنش می رسد که این دوستش را چند سال است که ندیده ،‌چه برسد به پدرش که احتمالن از بیماری سختی ، چیزی مرده. همچنین به ذهنش می رسد که برادر دوستش که معلم شیمی سابقشان بوده است چند وقت پیش او را در خیابان سوار ماشینش کرده و مفصل با هم گپی زده اند. به دوستی که اس. ام. اس. را برایش فرستاده جواب می فرستد:"باهم بریم؟" باز هم به پینگلیش. و جواب می‌گیرد:"باشه هماهنگ باش." سپس مادرش به او زنگ می زند و از او می خواهد که با برادرش به منزل پدربزرگشان بروند. ناهار آنجا هستند و چند مهمان دیگر.

روز -داخلی - منزل پدربزرگ
ساعت 1:40 دقیقه است و ناهار صرف شده است.در خانه پدربزرگ به جز مادر پسر و برادرش که با او آمده ،‌برادر دیگرش و پدرش و مهمانها حضور دارند. پسر به دوستش اس. ام. اس. می فرستد:‌"سلام ، کی بریم؟ هر وقت وقتش شد اس. ام. اس. بفرست. تنکس." و جواب می گیرد :"حاضر باش میام." پسر به فکرش می رسد که دوستش اطلاع ندارد که او خانه پدربزرگ است پس اس. ام. اسی به او آدرس می دهد.در همین حین پدر و برادرانش نیز برای رفتن به منزل خودشان آماده می شوند. خروج او از منزل پدربزرگ همزمان با خروج پدر و برادرانش برای رفتن به منزل می شود. کات به:

روز - خارجی - حیاط منزل پدربزرگ
پسر: من با هدایت می رم تشییع جنازه پدر شاهین احمدی ، دوستم.
پدر:کی ؟
پسر:شاهین احمدی. دوستم. برادر زهیر احمدی . معلم شیمیمون.
پدر:زهیر؟ حاجی صدرالدین؟ کی مرده؟
پسر: احتمالن امروز صبح ، شایدهم دیشب.
پشت در ماشین دوستش پارک شده است ودوستش به عنوان راننده و پدرش روی صندلی شاگرد و پسرعمه دوستش روی صندلی عقب منتظرند. پسر جوان که آشکارا جا خورده است چون فکر می کرده دوستش تنها بیاید نگاه شرمساری به پدرش می اندازد. پیش خود می اندیشد که اکنون پدرش در مورد او چه فکر خواهد کرد که او با غریبه ها به مراسم می رود و به او نگفته است؟اما پدر خیلی عادی با پدر دوستش و با دیگران دست می دهد و راهی می شود. پسر صندلی عقب ماشین دوستش می نشیند. در راه هم فکری است.

روز - خارجی - قبرستان
قبرستان. زودتر رسیده اند. پسر از فرصت استفاده می کند و برای پدربزرگ و مادربزرگ دیگرش فاتحه ای می خواند.بیشتر افراد حاضر در قبرستان به همین کار مشغول شده‌اند و برای از دست رفتگانشان مشغول خوانده فاتحه شده اند. پسر به پدرش زنگ می زند:
پسر:سلام.
پدر:سلام.
پسر:بابا، من نمی دونستم دوستم با باباش میاد دمبالم. الانم سر خاکها هستم ،‌جنازه رو هنوز نیاوردن ،‌شما نمیاین؟
پدر:چه فرقی می کنه که با کی رفتی عزیزم؟ چرا دارم میام. الان تو راهم.
پسر:مکثی میکند( بغض دار)...... مرسی.
پدر:خدافظ.

روز - خارجی - قبرستان
جنازه را آورده اند.پسر برای ثانیه ای هم که شده زیر تابوت را می گیرد. برای ثوابش.در مسیر خواندن نماز جنازه برای تسلی دادن و تسلیت گفتن نزد معلم شیمی شان می رود و به او می گوید : غم آخرتان باشد." سر نماز با دیدن جماعت نسبتا زیادی که دارند برای یک مرده نماز می خوانند دوباره بغض گلویش را می گیرد.

روز - خارجی - قبرستان
جنازه را برای دفن می برند.در مسیر یکی یکی دوستان سابق را که برای مراسم امده اند می بیند. در مسیر کسی با کسی صحبت نمی کند.همه دور قبر ایستاده اند و اطرافیان مرحوم نزدیکتر و گهگاه بیل را از یکدیگر می گیرند و خاک در و بر قبر می ریزند. تمام این کارها شاید نیم ساعت طول بکشد. در طول دفن جنازه احدی گریه نمی کند. گویی پسران و نوه ها و اقوام مرحوم همه بغض کرده اند .

کات به :

پسر تازه پدرش را می بیند که دارد بر خلاف جماعت آرام به کمی دورتر می رود.پسر پشت سر او با فاصله شروع به راه رفتن می‌کند. دوربین هم آنها را با فاصله کمی از پسر تعقیب می کند. (یک اوورشولدر غیر متعارف از روی شانه راست پسر رو به سمت چپ و در نمای دورتر نمایش پدر عالی خواهد بود) به پدر می رسد و دست می دهد.

پسر: سلام.
پدر:سلااااام.
پسر:من نمی دونستم بابای هدایتم میاد.وگرنه با شما میامدم.
پدر:چه فرقی میکنه عزیزم؟
پسر:نمی دونستم شما هم میاین!
پدر:من وزهیر دوستیم.

پدرکه آشکارا می خواهد حرف را عوض کند: راستی برای فردا که می خواهیم برویم مشهد ،‌ نمی تونیم بریم مجلس ختم ، تو شماره زهیرو داری؟
پسر(کمی فکر می کند): نه،‌ندارم.ولی از دوستم می گیرم.
پدر(لبخند می زند): باشه.
پسر سعی می کند لبخند بزند.

پسر که می بیند همه دوستانش دور قبر ایستاده اند می خواهد نزد آنها برود. خدا را شکر همزمان دوست دیگر پدرش نزد او آمده و با هم گرم صحبتند. او تنها نیست.
پسر از آنها دور می شود. (دوربین در نمایی از جلو از او فیلم می گیرد ، همانطور که پسر از آنها دور می شود ،‌تصویر آنا در پسزمینه تار و تارتر میگردد.)

کات به:

جنازه دفن شده. او و دوستانش بعد از دفن جسد با دوستشان شاهین صحبت می کنند و به او تسلیت می گویند و همه ساکتند. پدر که می خواهد به منزل خودشان برود از دور به او اشاره می کند و او نیز به او می رساند که :"هستم." بعد از اعلام محل مجلس ختم همه به سمت ماشین هایشان می روند. با هم ،‌تنها.پسر هم با جمع دوستان. در پسزمینه (دوربین می تواند از نقطه نمای پسر به این صحنه ها بنگرد) صدای گریه اقوام مرحوم که پسرهایی جوان و احتمالن نوه هایش هستند ،حالا،به گوش می رسد. بغض شان شکسته. پسر نیز بغض می گیردش. یاد پدرش افتاده ،‌یاد امروز که می توانست با پدرش بیاید و با پدرش برگردد.
کات به:

روز - داخلی - ماشین پدر
پدرتنها به خانه عزیمت می کند. چهره اش طبیعی است ولی داخل ماشین صدای آهنگ ضبط صوت به گوش نمی رسد.

کات به:
روز - خارجی - قبرستان
پسر و هدایت و پدرش و پسرعمه‌اش همه با هم سوار ماشین شده اند. چند دقیقه بعد پسر با بغضی سنگین از ماشین پیاده می شود و با دوستش و ... دست می دهد و خداحافظی میکند.

کات به:

روز - خارجی - حیاط منزل
پسر در را که می بندد ،‌روی زمین می نشیند و زار زار گریه می کند.






0 نظر:

ارسال یک نظر