همان حدیث مکرر

باز هم رفتن به خانه‌ای دیگر
باز هم وردپرس
در کل سیستم دگردیسی در وبلاگستان ایرانی می‌تواند به شکل زیر باشد:
بلاگفا ---> بلاگر ---->وردپرس

از این پس ،‌ اینجا می‌نویسم
سپاسگزار می‌شوم اگر مرا آنجا دنبال کنید.

قناری های بریان

And love is bludgeoned

against

the pillars of the dead end





تک‌ترانه جدید محسن نامجو به نام «Strange Times» (روزگار غریب) را دانلود کرده‌ام. این ترانه که به‌صورت برگردان انگلیسی شعر «در این بن‌بست»‌ (روزگار غریبیست نازنین) اثر ماندگار استاد احمد شاملو خوانده‌شده‌است حائز نکته‌های بسیاری‌ است که شاید در این مجال اندکی که از پخشش می‌گذرد نشود به همه‌اش اشاره کرد. برای جلوگیری از تکرار فرم‌های گذشته‌اش و حتی می توان گفت تکرار محتوا، نامجو دست به ترجمه شعر شاملو زده و آن را به انگلیسی خوانده است، من شعر را به فارسی خوانده بودم ، ولی نکته‌ای که اهمیت دارد، انتخاب یک ترجمه خوب و قابل قبول از جانب نامجو است.می‌ْانم که نامجو در دانشگاه انگلیسی هم خوانده است. برگردان شعر را به انگلیسی اینجا می‌آورم.

پس از خواندن اشعار کلاسیک فارسی روی ملودی‌های جز و بلوز و سول ، و خواندن اشعار انگلیسی روی ملودیهای سنتی و ایرانی، حالا گویا نوبت بدان‌جا رسید که نامجو تلفیقی از هردو کار را انجام دهد.
برگردان شعر شاملو با انتخاب قافیه‌هایی مثل bludgeoned وdead end و حتی against (با توجه به استرسی که نامجو به
ترانه می‌دهد) خیلی هوشمندانه بوده است.

قسمت‌هایی از شعر اصلی که با بند« در پستوی خانه نهان باید کرد» آمده‌اند در این ترانه به صورت
"must be hidden in the attics"ترجمه شده‌اند و این برگردان به صورت مجهول توانسته یک ایجاز مناسب به وجود آورد.

خود این قسمت ریتمش با قسمت "such strange times darling" یکی است که در قسمت‌های زیادی از زمان ترانه همین ریتم تکرار می‌شود . تقریبن یه سوم پایانی اثر ترانه ندارد و فقط آهنک است و یکی دوجایی که نوای گیتار الکتریک به گوش می‌رسد خوب کار شده است و سه‌تار هم خوب نشسته روی کار. یک کار که بعد از سکوت استودیویی 9 ماهه نامجو پس از انتشار آخ متوسط حساب می شود

*متن ترانه Strange Times در وبگاه رسمی محسن نامجو

جان مریم

بعدازظهری رفتیم عیادت پسرعمویم که مشکوک است که بیماری جصبه داشته باشد ، آنچا که رفتیم چندتا خانواده از آشنایان و اقوام هم بودند، از بوی بیمارستان خیلی بدم می‌آید. کوک را هم از دست دادم. از دیشب که آلبوم «ساغر» استاد «لیلی افشار» را دانلود کرده ام مرا نمی‌هلد. تمام قطعات چه کلاسیک و چه ایرانی را چنان با مهارت می نوازد که گویی خود صاحب اثر آنها را نواخته. تکه‌های ایرانی اش هم خیلی خوب و صمیمی و از همه مهتر نو از آب در امده است. جان مریم را همین پایین می گذارم برای دانلود.


Jaan-e Maryam | Music Codes




سیاق نو

از این پس می خواهم اینجا در مورد یک موضوع خاص که فیمهایی بر آن اساس ساخته شده (تم) یا گونه های خاص سینمایی (ژانر) یا فیلمهای یک کارگردان خاص و یا ساخته های واحد (مثل انیمیشن های پیکسار) بنویسم تا حاصل نوشته هایم به یک دردی بخورد، تا چه پیش آید.

کوچ

به خاط پاره ای مشکلات فنی ! در بلاگر که می بینم مثلن فونت ها را در مرورگرهت درست نشان نمی دهد یا عکس‌ها را ، فعلن به وردپرس کوچیدم. اگر خواستید مرا در آنجا دنبال کنید، اگر اشکال فعلی موقتی باشد، به بلاگر بازخواهم گشت، ولی تا آن موقع در وردپرس مطلب می‌گذارم.

پسنوشت: خوشبختانه، گویا مشکلات بلاگر حل شده است (شاید هم از اول مشکلی وجود نداشته)، به هر حال دوباره همینجا می‌نویسم.

بهار


دارم آخرین ساعات این هشتاد و هست لعنتی را نفس می کشم و تمام نمی شود این لعنتی . همزمان دارم ترانه بهار عبدی بهروانفر را که همین روزها بیرون داده را گوش می کنم و غم و حسرت و اندوهم صد چندان می شود. شبها کابوس می بینم ، کابوسهای ناتمام و بی پایان ، نوای ملودی بهار بهروانفر در سرم می پیچد و می شود موزیک متن سریال کابوی های من. هشتاد و هشت بوده که بر من چنین تاثیر شگرف گذاشته ، تاثیر غمناک ، غم انگیز و غمبار. نمی دانم ، دیگر هیچ نمی دانم ، غرقم میان بودن و ندانستم ،دارم آن وسطها غوطه می خورم و دست و پا می زنم.هشتاد و نه تو را جان مادرت سالی نکو تر و بهتر باش ، با ما و سرنوشت ما بازی نکن ، سال گذشته سالی مملو از دست دادن ها ، به دست نیاوردن ها و از دست دادن ها بود. خدا کند سال پیش رو چنین نباشد ، پست بعدی و امیدوارکننده تر باشد برای سال بعد.




سال پلنگ

سال سگ ، سال مرگ
سال گاو ، سال بی سر و صدایی راز
سال گرماگرم ، سال گرگ و میش
سال کریستن استوارت ،‌سال بارت
سال گنجه رنج ، سال گنج های بی رنج
سال سگ ، سال گاو ، سال پلنگ

پیشاپیش نوروز 89 مبارک

دلتنگیهای یک نئاندرتال

آهنگ تازه هیچکس را گوش کرده ام. فیلم ترنسپورتر 2 و راندرز را هم دیده ام تازگی ها. آرایشگاه رفته ام و اداره. فردا هم میرم با اقوام چارشنبه صوری. دلم هوای دیدن چهارشنبه سوری فرهادی رو کرده.

اسکار رویایی

اسکار هشتاد و دوم در شب 8 مارس 2010 در کداک تیه تر شهر لوس آنجلس آمریکا برگزار شد. فهرست برندگان به صورت خلاصه ، نقد کاملتر در مورد این جوایز برای چند روز آینده ، ولی پیشاپیش به تمام دوستان «گنجه رنج» دوست تبریک می گوییم و خودم هم خیلی خوشحالم از مراسم رویایی اسکار امسال. D:

- حدس های خودم که درست ا آب درآمده اند را کنارشان ستاره (*) گذاشته ام
-برنده هایی که باعث تعجبم شده اند کنارشان علامت تعجب (!) گذاشته ام

فیلم : گنجه رنج *
کارگردان:کاترین بیگلو, گنجه رنج*
فیلنامه اورجینال: گنجه رنج
فیلمنامه اقتباسی: ارزشمند
بازیگر نقش اول مرد: جف بریجز, قلب دیوانه*
بازیگر نقش اول زن:ساندرا بولاک, نقطه کور*
بازیگر نقش مکمل مرد: کریستوف والتز, حرامزداه های بی‌آبرو*
بازیگر نقش مکمل زن: مو'نیک, ارزشمند
فیلمبرداری:اوتار
تدوین:گنجه رنج
طراحی صحنه:اوتار*
طراحی لباس:ویکتوریای جوان
انیمیشن:بالا
موسیقی:بالا !
تدوین صدا: گنجه رنج
مونتاژ صدا:گنجه رنج
گریم:
سفرهای ستاره ای
جلوه های بصری:اوتار*
ترانه اورجینال: اوتار
فیلم خارجی:راز چشمانش ، آرژانتین !!
فیلم انیمیشن کوتاه: لوگوراما
فیلم کوتاه:مستاجران تازه وارد
فیلم کوتاه مستند: موسیقی احتیاطی
مستند: The Cove

*گنجه رنج 6 اسکار از 9 اسکاری که نامزدشان شده بود را از آن خود کرد.
*اوتار 3 اسکار از 9 اسکاری که نامزدشان شده بود را به خانه برد.
*حرامزاده های بی آبرو فقط یک اسکار گرفت.
*فیلمهایی که سرشان بی کلاه ماند: بالا در هوا ، منطقه 9 ، تحصیلات و مرد جدی.
*کاترین بیگلو اولین زنی است که اسکار بهترین کارگردانی را کسب می کند.

طرح این فهرست را از وبلاگ تجربه فیلم گرفتم که ایده ی باحالی بود.

تجربه ای نو

امروز سر کلاس اول راهنمایی مدرسه ای که در آن تدریس می کنم یک تجربه ناب به دست آوردم که تصمیم گرفتم لااقل برای خودمم که شده آن را ثبتش کنم.بعد از صحبتی که با یکی از دوستان داشتم سر تدریس جملات و سه مرحله گفتن آنها ، خواندن و نوشتنشان تصمیم گرفتم آن طرح را سر کلاس عملی کنم

از بچه ها که فکر کنم 18 نفرند تک تک جمله "?What are you" را پرسیدم ، خوشبختانه به دانش آموز دوم نرسیده (علی رحمانی) که بسیار تیزهوش است) پاسخم را گرفتم و جوابم را به درستی داد. بچه های دیگر هم حالا یا خودشان خوب بلند بودند پاسخ را یا از پاسخ های درست دیگران یاد می گرفتند و جواب می دادند.

یک دور همین طور ادامه دادم تا اینکه پرسشم را عوشم کردم و با اشاره دست به سمت خودم پرسیدم:"?What am I" و پاسخ "You are a teacher" به هرحا شنیده شد. در میانه پرسش و پاسخ ها گریزی هم به پرسش اول می زدم که از ذهن های بچه ها پاک نشود.

در میانه همه اینها هم وقتی دانش آموزی حواسش نبود یا صحبت می کرد و یا هرچه ، سعی می کردم با جملات انگلیس دقیق و ژستها و زبان بدن و ..... مفهوم را برسانم و به هیچ عنان فارسی صحبت نکنم. جالب آنکه در هربار بالاخره یک یا چند دانش آموز بودن که متوجه منظور من می شدند و با گفتن فارسی آن با صدای بلند (به صورت ناخودآگاه و هیجان زده) معنی آن را به بقیه هم منتقل می کردند. این دانش آموزان را فورن تایید می کردم و از دان آموزان دیگر میخواستم برایشان دست بزنند.

دانش آموزان ضعیفتری را که موفق به پاسخ به سئوالات می شدند هم مورد تشویق قرار می دادم.

پرسش هایم را با سئوال آسانتر "?What is he" از دانش آموزهایم ادامه دادم. به دوستانشان اشاره می کردم و این سئوال را می پرسیدم. آنها نیز بیشترشان موفق به پاسخ درست می شدند.

اما رسیدم به یک قسمت نسبتن سخت کار و آنهم که می بایست از یکی از دانش آموزان درخواست می کردم که از دوستانش بپرسد"?What is he" ولی اشاره اش به من باشد. یعنی به عبارت دیگر از شعل من از آنها بپرسد. باورش شاید کمی سخت باشد ولی با جملات انگلیسی کاملن رسمی و با کلماتی مثل question ، ask ، answer ، point to me، come on ، your friend و ...... که در لابلای جملاتم استفاده می کردم و همچنین ایما و اشاره و ژست و .... توانستم به یکی از دانش آموزانم مفهوم این عمل را برسانم و او تا آخر کلاس از دوستانش می پرسید که من چه کاره ام و آنها هم به او پاسخ می دادند.

درپایان مرحله تدریس همین جمله ها را پای تخته نوشته و از آنها خواستم که آنها را در دفترشان بنویسند و برای منزلشان هم همین تمرین را در نظر گرفتم تا تمرین رایتینگ هم به درستی انجام شده باشد.

از تجربه امروزم خیلی خوشحالم و امیدوارم بتوانم بارها و بارها آن را تکرار کنم.

اسکار هشتاد و دوم

دقیقن سه روز و نیم دیگر تا مراسم اسکار هشتاد و دوم مانده است. این مراسم روز هفتم مارچ در سالن کداک تیه تر شهر لوس آنجلس برگزار خواهد شد. مجریان مراسم، دو بازیگر محبوب و مشهور سینمای آمریکا استیو مارتین و الکس بالدوین هستند. امسال برای اولین بار از سال 1944 برای بهترین فیلم ، ده فیلم نامزد شده اند که خود بر هیجان مراسم خواهد افزود.

««اوتار»» و ««گنجه رنج»» هر کدام با نُه نامزدی در صدر فیلمهای نامزد شده قرار دارند و هر دو برای بهترین فیلم سال هم نامزد شده اند و شاید بشود گفت رقابت اصلی برای همین دو فیلم می باشد ، اگر مثل برنده شدن تصادف اتفاق غیر منتظره ای رخ ندهد. فیلم انیمیشن ««بالا»» هم با شش نامزدی یکی از پدیده های امسال اسکار است. این فیلم در رشته بهترین فیلم هم نامزد شده است.

فهرست کامل نامزدهای اسار هشتاد و دوم را می توانید اینجا ببینید.
کانال اسکار در یوتوب را هم اینجا.
در ایران و منطقه خاورمیانه کلن ، کانال فاکس موویز روی نایل ست مراسم را به طور زنده نشان می دهد و تکرار می کند.

یک دقیقه و سیزده ثانیه

ساعت 6:30 دقیفقه بود که از خانه شان زده بود بیرون. کامل شب شده بود و هوا تاریک. در مسیر بلوار منتهی به یکی از میدان‌های اصلی شهر قدم زده بود که دیده بود تاکسی خطی از خیابان رد می شود. دست بلند کرده بود و تاکسی ایستاده بود و او سوار شده بود.در طول مسیر منتهی به میدان اصلی که از بلوار می‌گذشتند با راننده حرفی نزده بود. به میدان که رسیده بودند ، متوجه شده بود که کیف پولش را در جیب شلواری که آن را در خانه عوض کرده بود ، جا گذاشته است.

به راننده گفته بود که دور بزند چون کیف پولش را در خانه جا گذاشته است. راننده پرسیده بود: " اگر به خاطر کرایه ماشین است که فدای سرت." و لبخندی زده بود.جواب داده بود :"نه ، باید خرید کنم." و لبخند نزده بود.در راه برگشت هم با راننده حرف نزده بود. رسیدند به خانه‌اش. به راننده گفته بود که آنجا منتظر بماند که برگردد،‌ تا دوباره به محلی که ابتدا می خواسته برود ، بروند. و راننده گفته بود: باشه."

مدت زمانی که طول کشیده بود از در خانه تا اتاقش طی کند و به شلوارش و کیف پولش برسد یک دقیقه و سیزده ثانیه بود. کیف پولش را برداشته بود،‌ از داخل کشوی میزش وسیلمه دیگری هم برداشته بود و داخل جیب کتش نهاده بود. مسیر برگشت را در مدت یک دقیقه طی کرده بود ،‌چون مجبور نبود دوباره در خانه را قفل کند. پول کرایه ماشین را حساب کرده ، از مرد تشکر کرده ،‌ و خواسته بود که به خانه برگردد.راننده از او پرسیده بود:"برنمی گردید؟" مرد برای جواب دادن سر به عقب گردانده و گفته بود:"نه."

راننده و مرد برادرهایی بودند که سالها پیش از هم جدا افتاده بودند. آنها تا آخر عمرشان دیگر همدیگر را ندیدند.

فیلمهایی که تازگیها دیده ام

همین چند دقیقه پیش تماشای فیلم اختراع دروغ (The Invention of Lying) را تمام کردم. فیلمی رمانتیک و تاحدی سورئال درباره اینکه چطور در شهری که همه راست می گویند ،‌یک نفر این نیرو را در خود می بیند که دروغ بگوید. اولین فیلم به کارگردانی ریکی گرویس (Ricky Gervais) و با بازیگری خودش در نقش اول و با انبوهی از ایفای نقش ها از بازیگزان تراز اول سینمای هالیوود در نقشهای کوچک (Cameo). نقش مقابل گرویس را جنیفر گارنر بازی می کند که نمی دانم چرا همچنان بازیش برایم نچسب است. به نظرم همیشه سعی کرده است کیوت!! باشد ولی تنها کاری است که باز هم از نظر من نمی تواند به درستی انجامش دهد.راستی ریکی گرویس همان مجری خپل و بامزه گلدن گلوب امسال بود.

دیشب فیلم شکست‌ناپذیر (Invictus) را به کارگردانی کلینت ایستوود و بازی مورگان فریمن در نقش نلسون ماندلای تازه رئیس جمهور آفریقای جنوبی شده و مت دیمن که بازیگر مورد علاقه ام هم هست در نقش کاپیتان تیم راگبی آفریقای جنوبی در مسابقات جام جهانی راگبی 1995 دیدم. ماندلا برای ایجاد حس امید در بین مردم آفریقای جنوبی به پیشرفت راگبی تیم کشورش بها می دهد و با رفتن به سر تمرینات تیم و گفتگو با فرانسوا پاینیر ، کاپیتان تیم سعی در قهرمان کردن تیم در مسابقات جام جهانی دارد ،‌کاری که ناشدنی می نماید.

قبل از آن هم فیلم دوعاشق (Two Lovers) را به کارگردانی جیمز گری و بازی خواکین فینکس ، گوئینث پلترو ، وینسا شا و ایزابلا روسلینی دیدم. فیلمی رومانتیک که بازسازی فیلم شبهای روشن به کارگردانی لوچینو ویسکونتی است (آن را ندیده ام) و هردوی آنهاهم اقتباسی از شبهای روشن داستایوسکی. فیلم دوعاشق از آن جهت برایم حائز اهمیت بود که مصاحبه ای را از خواکین فینکس در برنامه نمایش آخرشب با دیوید لترمن که قبلن هم پستی را به ان اختصاص داده بودم را دیده بودم و آن برنامه معرفی همین فیلم توسط خواکین فینکس بود که در آن با ظاهر و رفتاری عجیب می گفت که این فیلم آخرین کارش در حیطه سینما بوده و می خواهد از این پس به موسیقی بپردازد.

*اختراع دروغ در آی ام دی بی و در ویکی پدیای انگلیسی
*شکست‌ناپذیر در آی ام دی بی و در ویکی پدیای انگلیسی
*دو عاشق در آی ام دی بی و در ویکی پدیای انگلیسی

پدر ، پسر و جاده


نام فیلم : جاده (The Road)
کارگردان: جان هیلکت
فیلم‌نامه‌نویس:جو پنهال بر اساس
داستانی از کورمک مک‌کورتی
بازیگران:ویگو مورتنسن ،
کودی اسمیث مک‌فی ، شارلیز ترون
گای پیرس ، رابرت دووال
ژانر :آخرالزمانی ، تریلر ،
اسرارآمیز،
ماجرایی ،‌درام،
سال:2009
زمان:111 دقیقه





داستان «جاده»:
در فلش‌بک‌ها می بینیم که مردی با همسرش در خانه‌شان زندگی می کنند و بنا به دلیلی موهوم که باعث از بین رفتن تمام گونه های گیاهی و جانوری می شود و حتی بر نور خورشید هم تاثیر گذاشته است. (در سراسر فیلم هیچ صحنه‌ای که به طور مستقیم بیانگر حضور و نورافشانی نور خورشید باشد نیستیم. گویی در صحنه‌هایی هم فضا روشن و روز است ، ابری جلوی آن را گرفته باشد.) مادر خانواده به خاطر عذاب وجدان از به دنیا آوردن فرزندشان به اینچنین دنیای شوم و تاریکی خودکشی می کند. بعد از چند سال پدر و پسر که برای رفتن به جنوب (که گرم‌تر است) در طول جاده حرکت می کنند و از قضا دو فشنگ در اسلحه دارند تا در روز مبادا خود را با آنها بکشند ، در مسیر با خطر برخورد با ادم خوارها و به قول پسر آدم‌های بد (Bad Guys) روبرو هستند.

آنها هر از گاهی پناهگاهی پیدا می کنند، اما مشکل اصلی آنها نبود غذا است. پدر مجبور می‌شود یکی از گلوله‌ها را برای کشتن یک آدم خوار که قصد جانشان را کرده است، مصرف کند. وقتی به زیرزمین خانه‌ای پر از غذا‌ و نوشیدنی می‌رسند به خاطر شنیدن صدای سگی در دوردست بار سفر می‌بندند و به جاده می‌زنند. در طول سفر گفتگوهایی ساده میان پدر و پسر انجام می‌گیرد که به همان سادگی فلسفه زندگی همه انسان‌ها را تشکیل می‌دهد. پسر از پدر می‌پرسد:«ما جزء آدم بدها هستیم یا آدم‌خوبها؟» و پدر پاسخ می‌دهد :«البته که آدم‌خوب‌ها».

در طول سفر پدر خلاف گفته‌هایش را اثبات میکند و حاضر نیست به پیرمردی ناتوان یک شب غذا و لباس بدهد یا دزدی که لباسهایشان را دزدیده را مجبور می‌کند لخت شود و او را رها می‌کند. اما هربار با اصرار پسر گویی تلنگری می خورد و از کارش پشیمان می‌شود . در پایان سفر به دریا می رسند ولی آن چیزی را که انتظارش را می‌کشیده‌اند نمی‌بینند. دریا حتی دیگر آبی نیست. پدر بر اثر برخورد تیر تیروکمان از جانب فردی که می‌پنداشته آنها او را تعقیب می‌کرده‌اند مجروح می شود ولی حمله‌کننده را نیز می کشد. آنها به راه خود ادامه می‌دهند در حالیکه حال پدر زیاد خوب نیست و زخمش عفونی شده است. قبل از مرگ پدر به پسر نصیحت می‌کند که به هیچ کس اعتماد نکند و نگذارد کسی اسلحه اش را از او بگیرد ، سپس می‌میرد.

پسر کمی که به سفر در امتداد جاده حرکت می‌کند با فردی برخورد می‌کند و از او می‌پرسد که او جزء آدم خوبهاست یا آدم‌بدها؟ مرد فردی است که با خانواده‌اش حرکت می‌کند و همسر ، پسر و دختری دارد و همراه آن‌ها سگی وجود دارد .مرد ادعا می‌کند پدر و پسر را برای مدتی است که تعقیب می‌کرده است . او از پسر می‌خواهد که به آنها بپیوندد. پسر هم این کار را انجام می‌دهد.

نقد جاده:
جاده به کارگردانی جان هیلکْت (John Hillcoat) و فیلمنامه‌نویسی جو پنهال (Joe Penhall) بر اساس رمان جاده به نویسندگی کورمک مک کارتی یکی از بهترین فیلمهای سال 2009 است. فیلمی با فضایی آخرالزمانی ، سرد و بی‌روح، سیاه ،‌ساکت و تمام خصوصیت‌هایی که فیلمی در ژانرهای مشابه آن یعنی ژانرهای آخرالزمانی ، باید داشته باشد. پدر و پسری که برای بقا در شرایط قحطی و گرسنگی و همچنین محافظت خود از دست آدم‌خوارها تلاش می کنند و برای رسیدن به جنوب که دریا آنجاست و آدم‌های خوب هم ،‌در طول جاده حرکت می کنند، هرازگاهی سرپناهی پیدا میکنند و غذایی، ولی به علت های مختلف مثل آمدن صاحبخانه‌های آدمخوار یا شنیدن صداهای موهوم باید دوباره راه سفر در پیش گیرند. . به نوعی آنچه همه ی ما در داستانی مثل «رابینسن کروزو»ی دنیل دوفو آن را خوانده‌ایم یا در فیلم‌های اخیر مانند «من افسانه‌ام» (فرانسیس لاورنس - 2007) یا«کلاورفیلد» (مت ریوز-2008) آن را دیده ایم. به پیشنهاد دوست خوبم سعید در نظرات همین پست فیلم «فرزندان انسان» (آلفونسو کوآرون -2006 ) را نیز اکنون می‌افزایم.
اما جاده چیز دیگری است و «آن»ی دارد که این فیلم را از بقیه فیلمهای هم‌ژانرش جدا می نماید. کارگردان با اقتباس از داستان پرمایه کورمک مک‌کارتی که سابقه اقتباس از آثار دیگرش چون «پیرمردها وطن ندارند» (برادران کوئن - 2007) هم وجود دارد ، براساس تعداد معدودی شخصیت که حتی زحمت نام بردن از آنها را هم به خود نداده و آنها را با نام‌هایی چون پدر ، پسر ، مرد آواره و .... می نامد (و چه خوب که این کار را کرده ،‌چون این شخصیت‌ها ،شخصیت‌هایی فراگیر هستند و به نوعی نشانه‌ای از شخصیت‌ هر فردی می توانند باشند.) فضایی را خلق می کند که بر اساس حرکت در جاده و سکوت بنا شده و در پاره ای قسمتها با فلش‌بک هایی به گذشته با دلیل پیش آمدن برخی اتفاقات در زمان حال آشنا می شویم.

حکایت جاده ، حکایت همه ماست، حکایت عقل و دل. پدر و پسر گویی یک تن هستند. نیمی عقل (پدر) و نیمی دل (پسر). عقل می‌گوید که برای زنده‌ماندن نباید به احدی اعتماد کنی و باید برای حفظ خودت هرکاری که میتوانی انجام دهی. پدر حتی به پیرمرد ناتوانی که نمیتواند به سادگی راه هم برود نیز اعتماد نمی‌کند. از طرف دیگر پسر است که بر خلاف سنش از هوش و دانایی واحساسات پاکی برخوردار است. او از کارهای پدر شگفت‌زده می‌شود و اغلب با اعتراض او به پدر است که پدر نیز متوجه اشتباهاتش می‌شود و پشیمان.پسر می‌پندارد از هر دست که بدهی از همان دست می‌گیری. پسر صدای یک سگ را همان صدای سگ می‌شنود ، اما پدر آن را صدای سگی که به دیگران کمک می‌کند تا انها را پیدا کنند. پدر بدبین است و پسر امّیدوار.

فیلم از لحاظ فیلمبرداری در فضای تاریک و با دوربین خاویر آگوییره‌ساروبه (Javier Aguirresarobe)اسپانیایی که تجربه کار در فضاهای سیاه و تاریکی چون«دیگران» (آلخاندرو آمنابار - 2001)و«ماه نو» (کریس وایتز - 2009)را هم داشته ، توانسته به خوبی فضای تاریک ،‌سیاه ، تلخ ، سرد و وهم‌آلود فیلم را بنمایاند. استفاده‌ از نماهای بدون کات در مقاطع زمانی بلند نیز به این امر کمک بیشتری کرده‌ است. در لایه‌های پنهان فیلم موسیقی هارمونیک و آرامی به گوش می‌رسد ،‌ولی نه این‌طور که بتوانید پس از فیلم آن را به یاد بیاورید. در صحنه های فلش بک ، کارگردان فیلم جان هیلکُت که از قضا آنچنان تجربه کارگردانی ندارد اما در چندین و چند میوزیک ویدئو ساخته است که شاید همین تجربه ساخت میوزیک ویدئوها توانسته چنین اثر بکری را به وجود آورد. هیلکت در فیلم برای شخصیت همسر مرد (شارلیز ترون)بیشتر مایه گذاشته است و در کتاب مک‌کارتی آنچنان اثری از حضور زن در فلش‌بک‌ها نمی‌بینیم.

انتخاب بازیگری همچون ویگو مورتنسن برای ایفای نقش پدر نیز حائز اهمیت است . جالب است وقتی بدانیم که مورتنسن نیز ابتدا نمی‌خواسته این نقش را قبول کند ، چون قصد داشته مدت طولانی از فضای بازیگری فاصله بگیرد ، اما این کار را بعد از بازی در جاده انجام داده است.


بازیگر نقش پسر ، کودی اسمیث مک‌فی ، از بین بیش از صد پسر نوجوان برای ایفای نقش انتخاب شد. بازی درخشان او در فیلم حکایت از انتخاب درست کارگردان دارد که البته شباهت زیاد وی به شارلیز ترون هم در این انتخاب کم اثر نبوده است. هیلکت زمانی برای دادن نقش به او متقاعد شد که فیلمی از ایفای نقش قسمتی از فیلم توسط کودی و پدر واقعیش به دست او رسید. صحنه ای که پدر دارد روش خودکشی را با گذاشتن سر اسلحه در دهان و کشیدن ماشه به پسر می‌آموزد.

ایفای نقش‌های پیرمرد توسط رابرت دووال و مرد آخر فیلم توسط گای پیرس نیز جالب بود.

یکی از معدود فیلمهایی که در این چندوقت دیده‌ام و در آن مک‌گافین به کار رفته است. کل ماجرای افتادن درخت‌ها و اصلن از بین رفتن گیاهان و حیوانات و خورشید ،‌دلیلش در فیلم و البته در کتاب مشخص نمی شود.

*وبگاه رسمی فیلم

*جاده در ویکی‌پیدیای انگیسی

*جاده در آی ام دی بی

*تریلر فیلم در یوتیوب

فهرست نامزدهای اسکار هشتاد و دوم



سرانجام امروز دوم فوریه 2010 ، سیزدهم بهمن 1388 اسامی نامزدهای هشتاد و دومین مراسم جوایز آکادمی اواردز موسوم به اسکار معرفی شدند. فهرست به شرح ذیل است: قسمت‌های کم اهمیت تر را حذف کرده‌ام. برای دیدن لیست کامل به سایت آی ام دی بی مراجعه کنید.امسال اولین بار پس از اسکار پانزدهم است که 10 نامزد برای کسب جایزه بهترین فیلم نامزد شده‌اند.

بهترین فیلم سال


بهترین بازیگر نقش اول مرد


بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

وودی هرلسن برای قاصد (2009/I)

بهترین جلوه‌های بصری

اوتار (2009)



بهترین فیلم خارجی زبان

عجمی (2009): اسکندر قبطی, یارون شانی(اسرائیل)

پسنوشت: این را ساعت 4:30 عصر جمعه می گذارم اینجا. پرسپولیس دربی را 2 بر یک برد. یووووووووووهووووووووووووو.

افسانه جیمز کمرون، افسون پیتر جکسن

نکته: بنا بر عادت در متن این پست از تلفظ آمریکایی نام‌ها استفاده کرده‌ام.
خوبی تماشای دو فیلم متفاوت و خوب به معنای واقعی این است که انسان حواسش را جمع می کند و در موردشان سعی می‌کند که با دقت بنویسد. دیروز دو فیلم اوِتار (Avatar) از جیمز کمرون و استخوان‌های زیبا (The Lovely Bones) از پیتر جکسن را دیدم. اوتار فیلمی از جیمز کمرون پس از دوازده سال است و استخوان‌های زیبا هم پس از چهار سال از اخرین ساخته پیتر جکسن ساخته شده. هر دو فیلم نیاز به استفاده تمام و کمال از تکنولوژی های جلوه‌های بصری داشته‌اند و هردو همان مقابله‌ی دوسویه‌ی خیر و شر را که از زمان قتل هابیل به دست قابیل به عنوان یک داستان کلاسیک مطرح بوده را به عنوان خط داستانی خود برگزیده‌اند. حال فرضن که در لایه‌های آن دیگر زیرداستان‌های فلسفی ،‌سیاسی، دینی و ... هم نهفته باشد. هر دو فیلم را استادان سینما ساخته‌اند که یکیشان سالهاست امتحان خویش را پس داده و دیگری نیز در این چندساله خود را به دیگر افراد پرمدعا اثبات کرده و نشان داده که مرد عمل است و حداقل با ساخت سه‌گانه ارباب حلقه‌ها خاطره ادبی جند نسل را به روی پرده‌های سینما برد.

اوِتار داستان مقابله انسان‌هایی در نگاه خودشان خوب و خیرخواه است که به جماعتی بومی به نام ناوی‌ها (The Na'vis) یکی از قمرهای ستاره رجل قنطورس به نام پندورا سالهاست می‌زیند و با طبیعت آنجا پیوند مشترکی دارند و همه ی اسنان‌ها ، حیوان‌ها و گیاهان آنجا در شبکه‌ای بیولوژیکی با هم پسوند خورده‌اند. در این میان اگر در میان این انسان‌های مهاجم وجدان چند نفرشان بیدار باشد و بخواهند به بومی‌ها کمک کنند،‌خوراک یک داستان درست و حسابی حماسی-عشقی-فلسفی-علمی-تخیلی!! درست شده است.

طرح داستانی فیلم از سال 1994 در ذهن کمرون بوده، اما به خاطر اینکه تکنولوژی روز هنوز به آن حد نرسیده بوده که فیلم را بسازد تا سال 1998 و پس از ساخت تایتانیک صبر می کند ،‌اما باز هم کیفیت آن تکنولوژی را نمی‌پسندد و مجبور می شود تا سال 2010 منتظر بماند تا فیلم مطلوبش را در فرمت سه‌بعدی بسازد. دقت کردید ماجرا از چه قرار شد؟ تکنولوژی باید به پای تخیلات استاد می‌رسیده است. نمیدانم واقعن رسیده یا نه؟
اما فیلم استخوان‌های زیبا را پیتر جکسن با اقتباسی که از رمانی به همین نام نوشته خانم آلیس سیبالد انجام داده ساخته است. کل حقوق این کتاب خریداری شد تا جکسن بتواند فیلم را آن‌طور که می خواهد بسازد. گروه سه‌نفره پیترجکسن ،‌ فرن ولش و فیلیپا بوینس (که این دونفر آخر با جکسن در نوشتن فیلمنامه سه‌گانه ارباب حلقه‌ها و کینگ کونگ هم همکاری کرده بودن و قرار است در نوشتن فیلم‌نامه هابیت هم کمک کنند) دست به کار شدند و فیلم‌نامه ای نوشتند که حاصل نهاییش بر روی پرده سینما توصیف تمام و کمال بهشت ! به معنای واقعیش است.

چون هنوز مدت کمی از اکران فیلمها گذشته است و ممکن است خیلی‌ها ندیده‌باشندشان معرفی کامل فیلم‌ها و نقدشان را می‌گذارم در پست‌هایی جداگانه که خودم هم هر کدام را دوباره و چندباره ببینم.

اوتار،استخوان‌های زیبا‌ و سلینجر

امروز اوتار را دیدم و استخوان‌های زیبا را. به زودی مطلبی راجع به هردویشان می نویسم. هر دو مرا در شوک عجیبی فرو برده اند. جی دی سلینجر هم مرد. در سن 91 سالگی. مطلب کاملی که درباره هر دو فیلم نوشته بودم، پرید. :( بعدن می نویسم.

یک تبریزی در تربت جام

این راننده پیرمرد را دیده بودم توی خط خیابان جامی.می دانستم که لهجه ترکی دارد،‌ولی تابحال باهاش حرف نزده بودم، طوری که واقعن باهاش آشنا بشوم. سوار ماشین که شدم ساکت بودم تا اینکه خودش با همان لهجه ترکی گفت: بفرمایید نان تازه.روی داشبوردش یه نان تافتون تازه بود که بوش ماشین را برداشته بود. گفتم: ممنون، توی خانه دو نفرید؟ متوجه نشد چی گفتم. حتی وقتی حرفمو تکرار کردم.
گفتم:آخه یه دونه نون گرفتین.
جواب داد: آها ،‌اینو یه مسافری بهم تعارف کرد. از مشهد اومده بود، نون تازه را بهم تعارف کرد. هر چی گفتم نمی خوام گفت ناراحت می شم قبول نکنی.

نمی دانم چرا گفتم: توی این دوره زمونه کم از این آدمای بامعرفت پیدا می شن.

بلافاصله درآمد که: نه چن وقت پیش یه نفر دیگه یه جعبه شیرینی دستش بود، از این شیرینی خوبا،‌ به من تعارف کرد، یه دونه ورداشتم و خوردم، تعریف کردم. وقتی خواست پیاده شه ،‌همه جعبه رو به من داد و گفت :اینا رو هم به دوستات تعارف کن. هرچی گفتم نه قبول نکرد. گفتم لااقل کرایه رو حساب نکن. گفت نمی شه . هم شیرینی ها رو وردار . کرایمم سرجاش.

گفتم:خوب شما خودت آدم خوبی هستی ، آدمای خوبم به تورت می خورن.

گفت:نه، نه، نه. من خوب نیستم. من از آدمای خوبی که می بینم ممنونم (یه چیزی توی همین مایه ها). اونا خوبن.

گفتم:شما تبریزی هستین؟

گفت:آره

گفتم:چه‌طور اینجا؟ تربت جام کجا؟ تبریز کجا؟

گفت:دست تقدیر (یا یه چیزی توی همین مایه ها). قصه اش درازه.

رسیدیم در خونه.
گفتم :نگه دار.
پیاده می شدم گفتم:امروز که وقت نشد ،‌یه بار دیگه که سوار شدم این قصه رو هم تعریف کن برام.
لبخند زد.
فرداش پیرمرد مرد.

پسنوشت: تمام داستان واقعی است و همین امروز برایم اتفاق افتاده ، به جز خط آخرش.
پسنوشت 2: مقاله ام در ویکی‌پیدیای انگلیسی برای فیلم تردید واروژ کریم مسیحی که تازه دیده‌ام و برایش نقدی هم می نویسم به زودی.
پسنوشت 3: شاهزاده خانم و قورباغه را دیدم دیشب ،‌ انیمیشن های دیزنی تازگیها خیلی نچسب شده ،‌ فکر کنم آخرین فیلم با ایده شان سیندرلا بوده است. :)

درباره الی به اسکار راه نیافت

سایت آکادمی اواردز لیست نه فیلمی که به لیست کوتاه موسومند و شامل نه فیلم می شوند و از میان آنها پنج فیلم خارجی اسکار اعلام می گردد را اعلام کرد. در میان این لیست نام فیلم درباره الی ساخته اصغر فرهادی به چشم نمی خورد که جای تامل دارد. فیلمی که دیوید بوردول منتقد سرشناس هم آن را ستایش کرده بود و جایزه خرس نقره ای برلین را برای فرهادی به ارمغان آورد.در مورد انتخاب های آکادمی که همیشه حرف و حدیث بسیار بوده و اینکه آیا اسکار سیاسی هست یا نه؟ که خارج از حوصله این بحث است و شاید در آینده درباره‌اش بنویسم.

فهرست نه تایی اسکار عبارتند از:
1.آرژانتین ،‌راز چشمانش ،‌کارگردان : خوان خوزه کامپانلا ، لینک درآی ام دی بی
2.استرالیا، سامسون و دلیله ،‌کارگردان : وارویک تورنتون ، لینک در آی ام دی بی
3.بلغارستان،‌ دنیا بزرگ است و رستگاری همین اطراف، کارگردان: استفان کومادارف ، لینک
4.فرانسه،‌پیامبر ، کارگردان :ژاک آدیار،‌ لینک در آی ام دی بی
5.آلمان، روبان سفید، کارگردان: میشاییل هانکه ،‌لینک در آی ام دی بی
6.اسراییل ، عجمی ،‌کارگردان:اسکندر قبطی و یارون شانی ، لینک درآی ام دی بی
7.قزاقستان، کلین، کارگردان: ارمک تورسنف،‌لینک در آی ام دی بی
8.هلند، زمستان در زمان جنگ ،‌کارگردان: مارتین کولهافن ، لینک در آی ام دی بی
9.پرو، شیر غم ، کارگردان : کلودیا لوسا ،‌لینک در آی ام دی بی

*مطلب محمد خلیلی نژاد در همین رابطه را ببینید.

سه بغض

روز - داخلی - اتاق یک منزل
پسر جوانی که پشت میز کامپیوترش نشسته را می‌بینیم که مشغول کار است. احتمالن دارد وبگردی یا چند ایمیل آخرش را چک می کند. صدای ضعیف ارسال شدن یک اس. ام. اس. را از گوشیش که داخل جیب شلوارش است می شنود و برای خواندن آن از پشت میز بر می خیزد و به سوی شلوار می رود.

اس. ام. اس. به پینگلیش ومضمونش این است :‌"سلام، بابای شاهین احمدی مرده ،‌ساعت دو تشییع جنازه‌ست." پسر را می بینیم که به ذهنش می رسد که این دوستش را چند سال است که ندیده ،‌چه برسد به پدرش که احتمالن از بیماری سختی ، چیزی مرده. همچنین به ذهنش می رسد که برادر دوستش که معلم شیمی سابقشان بوده است چند وقت پیش او را در خیابان سوار ماشینش کرده و مفصل با هم گپی زده اند. به دوستی که اس. ام. اس. را برایش فرستاده جواب می فرستد:"باهم بریم؟" باز هم به پینگلیش. و جواب می‌گیرد:"باشه هماهنگ باش." سپس مادرش به او زنگ می زند و از او می خواهد که با برادرش به منزل پدربزرگشان بروند. ناهار آنجا هستند و چند مهمان دیگر.

روز -داخلی - منزل پدربزرگ
ساعت 1:40 دقیقه است و ناهار صرف شده است.در خانه پدربزرگ به جز مادر پسر و برادرش که با او آمده ،‌برادر دیگرش و پدرش و مهمانها حضور دارند. پسر به دوستش اس. ام. اس. می فرستد:‌"سلام ، کی بریم؟ هر وقت وقتش شد اس. ام. اس. بفرست. تنکس." و جواب می گیرد :"حاضر باش میام." پسر به فکرش می رسد که دوستش اطلاع ندارد که او خانه پدربزرگ است پس اس. ام. اسی به او آدرس می دهد.در همین حین پدر و برادرانش نیز برای رفتن به منزل خودشان آماده می شوند. خروج او از منزل پدربزرگ همزمان با خروج پدر و برادرانش برای رفتن به منزل می شود. کات به:

روز - خارجی - حیاط منزل پدربزرگ
پسر: من با هدایت می رم تشییع جنازه پدر شاهین احمدی ، دوستم.
پدر:کی ؟
پسر:شاهین احمدی. دوستم. برادر زهیر احمدی . معلم شیمیمون.
پدر:زهیر؟ حاجی صدرالدین؟ کی مرده؟
پسر: احتمالن امروز صبح ، شایدهم دیشب.
پشت در ماشین دوستش پارک شده است ودوستش به عنوان راننده و پدرش روی صندلی شاگرد و پسرعمه دوستش روی صندلی عقب منتظرند. پسر جوان که آشکارا جا خورده است چون فکر می کرده دوستش تنها بیاید نگاه شرمساری به پدرش می اندازد. پیش خود می اندیشد که اکنون پدرش در مورد او چه فکر خواهد کرد که او با غریبه ها به مراسم می رود و به او نگفته است؟اما پدر خیلی عادی با پدر دوستش و با دیگران دست می دهد و راهی می شود. پسر صندلی عقب ماشین دوستش می نشیند. در راه هم فکری است.

روز - خارجی - قبرستان
قبرستان. زودتر رسیده اند. پسر از فرصت استفاده می کند و برای پدربزرگ و مادربزرگ دیگرش فاتحه ای می خواند.بیشتر افراد حاضر در قبرستان به همین کار مشغول شده‌اند و برای از دست رفتگانشان مشغول خوانده فاتحه شده اند. پسر به پدرش زنگ می زند:
پسر:سلام.
پدر:سلام.
پسر:بابا، من نمی دونستم دوستم با باباش میاد دمبالم. الانم سر خاکها هستم ،‌جنازه رو هنوز نیاوردن ،‌شما نمیاین؟
پدر:چه فرقی می کنه که با کی رفتی عزیزم؟ چرا دارم میام. الان تو راهم.
پسر:مکثی میکند( بغض دار)...... مرسی.
پدر:خدافظ.

روز - خارجی - قبرستان
جنازه را آورده اند.پسر برای ثانیه ای هم که شده زیر تابوت را می گیرد. برای ثوابش.در مسیر خواندن نماز جنازه برای تسلی دادن و تسلیت گفتن نزد معلم شیمی شان می رود و به او می گوید : غم آخرتان باشد." سر نماز با دیدن جماعت نسبتا زیادی که دارند برای یک مرده نماز می خوانند دوباره بغض گلویش را می گیرد.

روز - خارجی - قبرستان
جنازه را برای دفن می برند.در مسیر یکی یکی دوستان سابق را که برای مراسم امده اند می بیند. در مسیر کسی با کسی صحبت نمی کند.همه دور قبر ایستاده اند و اطرافیان مرحوم نزدیکتر و گهگاه بیل را از یکدیگر می گیرند و خاک در و بر قبر می ریزند. تمام این کارها شاید نیم ساعت طول بکشد. در طول دفن جنازه احدی گریه نمی کند. گویی پسران و نوه ها و اقوام مرحوم همه بغض کرده اند .

کات به :

پسر تازه پدرش را می بیند که دارد بر خلاف جماعت آرام به کمی دورتر می رود.پسر پشت سر او با فاصله شروع به راه رفتن می‌کند. دوربین هم آنها را با فاصله کمی از پسر تعقیب می کند. (یک اوورشولدر غیر متعارف از روی شانه راست پسر رو به سمت چپ و در نمای دورتر نمایش پدر عالی خواهد بود) به پدر می رسد و دست می دهد.

پسر: سلام.
پدر:سلااااام.
پسر:من نمی دونستم بابای هدایتم میاد.وگرنه با شما میامدم.
پدر:چه فرقی میکنه عزیزم؟
پسر:نمی دونستم شما هم میاین!
پدر:من وزهیر دوستیم.

پدرکه آشکارا می خواهد حرف را عوض کند: راستی برای فردا که می خواهیم برویم مشهد ،‌ نمی تونیم بریم مجلس ختم ، تو شماره زهیرو داری؟
پسر(کمی فکر می کند): نه،‌ندارم.ولی از دوستم می گیرم.
پدر(لبخند می زند): باشه.
پسر سعی می کند لبخند بزند.

پسر که می بیند همه دوستانش دور قبر ایستاده اند می خواهد نزد آنها برود. خدا را شکر همزمان دوست دیگر پدرش نزد او آمده و با هم گرم صحبتند. او تنها نیست.
پسر از آنها دور می شود. (دوربین در نمایی از جلو از او فیلم می گیرد ، همانطور که پسر از آنها دور می شود ،‌تصویر آنا در پسزمینه تار و تارتر میگردد.)

کات به:

جنازه دفن شده. او و دوستانش بعد از دفن جسد با دوستشان شاهین صحبت می کنند و به او تسلیت می گویند و همه ساکتند. پدر که می خواهد به منزل خودشان برود از دور به او اشاره می کند و او نیز به او می رساند که :"هستم." بعد از اعلام محل مجلس ختم همه به سمت ماشین هایشان می روند. با هم ،‌تنها.پسر هم با جمع دوستان. در پسزمینه (دوربین می تواند از نقطه نمای پسر به این صحنه ها بنگرد) صدای گریه اقوام مرحوم که پسرهایی جوان و احتمالن نوه هایش هستند ،حالا،به گوش می رسد. بغض شان شکسته. پسر نیز بغض می گیردش. یاد پدرش افتاده ،‌یاد امروز که می توانست با پدرش بیاید و با پدرش برگردد.
کات به:

روز - داخلی - ماشین پدر
پدرتنها به خانه عزیمت می کند. چهره اش طبیعی است ولی داخل ماشین صدای آهنگ ضبط صوت به گوش نمی رسد.

کات به:
روز - خارجی - قبرستان
پسر و هدایت و پدرش و پسرعمه‌اش همه با هم سوار ماشین شده اند. چند دقیقه بعد پسر با بغضی سنگین از ماشین پیاده می شود و با دوستش و ... دست می دهد و خداحافظی میکند.

کات به:

روز - خارجی - حیاط منزل
پسر در را که می بندد ،‌روی زمین می نشیند و زار زار گریه می کند.






شصت و هفتمین مراسم جوایز گلدن گلوب - برنده ‌ها و نامزدها

شصت وهفتمین مراسم جوایز گلدن گلوب دیشب اجرا شد. اهدای جوایز برای بهترین فیلم یا بازیگر مرد و زن به دو دسته تقسیم می شود: 1.درام. 2. موزیکال و کمدی. یعنی برای اهدای جوایز در هر بخش به هر کدام از این ژانرها جداگانه جایزه ای اهدا می شود. برای سریالهای تلویزیونی هم به همین صورت.

مراسم را ندیدم. الآن ناگهان یادم آمد که شاید میتوانستم از این نرم افزارهای تلویزیون اینترنتی استفاده کنم.از مراسم گلدن گلوب به عنوان گمانه زنی برای مراسم اسکار همیشه یاد می کنند. فهرست برنده ها را اینجا می آورم: از فهرست سریالهای تلویزیونی صرف نظر می کنم. نام مورد اول که پررنگ هم هست ، نام برنده آن جایزه می باشد.


1.بهترین فیلم ؛ درام
*
آواتار
*قفسه درد
*حرام‌زاده های بی‌آبرو
*گران‌بها:بر پایه رمان فشار از سافیر
*بالا در هوا
2.بهترین فیلم؛ موزیکال یا کمدی
*
خماری
*(500) روزسامر
*پیچیده است
*جولیا و جولیا
*نه

3.بهترین بازیگر مرد نقش اول ؛ درام
*
جف بریجز ؛ قلب دیوانه
*جرج کلونی ؛ بالا در هوا
*کالین فرث ،‌مرد مجرد
*مورگان فریمن ؛ شکست‌نا‌پذیر
*توبی مگوایر؛ برادران

4.بهترین بازیگر زن نقش اول ؛ درام
*ساندرا بولاک ؛ منطقه کور
*امیلی بلانت ؛ ویکتوریای جوان
*هلن میرن ؛ آخرین ایستگاه
*کری مولیگان ؛تحصیلات
*گابوری سیدایب ؛ گران‌بها ،براساس رمان فشار از سافیر
5.بهترین بازیگر مرد نقش اول ؛ موزیکال یا کمدی
*رابرت داونی جونیور ؛ شرلوک هولمز
*مت دیمن ؛ خبرچین!
*دنیل دی لوییس ؛‌نه
*جوزف گوردون لویت ؛‌(500) روز سامر
*مایکل استالبرگ ؛ مرد جدی
6.بهترین بازیگر زن نقش اول ؛ موزیکال یا کمدی
*مریل استریپ ؛‌جولیا و جولیا
*ساندرا بولاک ؛‌ خواستگاری
*ماریون کوتیارد ؛ نه
*جولیا رابرتز ؛ دورویی
*مریل استریپ ؛‌پیچیده است

7.بهترین بازیگر
مرد نقش مکمل
*کریستوفر والتز ؛ حرام‌زاده‌های بی آبرو
*مت دیمن ؛ شکست‌نا‌پذیر
*وودی هرلسون ؛ قاصد
*کریستوفر پلامر ؛ آخرین ایستگاه
*استنلی توچی ؛ استخوان‌های دوست‌داشتنی
8.بهترین بازیگر زن نقش مکمل

*مو'نیک ؛ گران‌بها ، بر اساس رمان فشار از سافیر
*پنه‌لوپه کروز ؛ نه
*ورا فورمیگا ؛ بالا در هوا
*آنا کندریک ؛‌بالا در هوا
*جولین مور ؛‌مرد مجرد
9.بهترین کارگردان
*جیمز کامرون ؛ آواتار
*کاترین بیگلو ؛ قفسه درد
*کلینت ایستوود؛ شکست ناپذیر
*جیسون ریتمن ؛ بالا در هوا
*کوئنتسن تارانتینو ؛ حرام‌زاده‌های بی‌آبرو

10.بهترین فیلمنامه
*بالا در هوا ؛ جیسون ریتمن و شلدون ترنر
*منطقه 9 ؛ نیل بلوکمپ و تری تچل
*قفسه درد ؛ مارک بول
*حرام‌زاده‌های بی‌آبدر ؛ کوئنتین تارانتینو
*پیچیده است ؛ ننسی میرز

11.بهترین ترانه اورجینال
*قلب دیوانه؛ تی-بون بانت و رایان بیگم (ترانه جنس خسته)

*آواتار؛ جیمز هورنر و سیمون فرنگلن و کاک هرل (ترانه می بینمت)
*برادران ؛ یوتو و بونو (ترانه زمستان)
*همه خوبند ؛ پاول مک‌کارتنی (ترانه من می خواهم) به خانه بیایم
نه ؛ ماوری یستن (ترانه سینمای ایتالیایی)

12.بهترین موسیقی فیلم اورجینال
*بالا ؛ مایکل جیاکینو
*آواتار ؛ جیمز هورنر
*خبرچین! ؛ ماروین هملیش
*مرد مجرد ؛ ابل کورزینوفسکی
*چایی که چیزهای وحشی هستند ؛ کارتر برول ؛ کارن اورزولک

13.بهترین فیلم انیمیشن
*بالا

*ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی
*کرولاین
*آقای روباه خارق العاده
*شاهزاده و قورباغه

14.بهترین فیلم خارجی
*روبان سفید ،‌آلمان
*آغوشهای شکسته ،‌اسپانیا
*باریا، ایتالیا
*خدمتکار، شیلی
*پیامبر ، فرانسه

*فهرست کامل را می‌توانید اینجا ببینید.
*وبسایت رسمی گلدن گلوب
*ورود ستاره ها بر روی فرش قرمز
*ساندرا بولاک در کنفرانس خبری صحبت می کند.
* همه ویدئوهای سخنرانی برنده ها در کنفرانس بعد از مراسم

پس‌نوشت:
برای ماها که این مراسم را ندیده ایم خوب گفتن از آن شاید لطفی نداشته باشد ، فقط نقل قول می کنم از مطالب طنزآمیز وبلاگ فیلم اکسپیرینس که مثلن نوشته :" چرا این کامرون دیاز لعنتی هنووووز کنار دی کاپریو و اسکورسیزی می نشیند؟ دارودسته های نیویورکی مال 8 سال لعنتی پیش بود." جالب گفته است. یا اینکه امسال برای گلدن گلوب سال گیشه ها بود. بهترین فیلم آواتار ؛ بهترین کارگردان کامرون ؛‌بهترین بازیگر مرد نقش اول ؛‌ داونی جونیور برای شرلوک هولمز و بهترین بازیگر زن نقش اول ساندرا بولاک برای منطقه کور.

در ستایش ریلکس اسپلش توت فرنگی


این چند روزه خیلی نبوده ام اینجا ، دلایل خاص خودم را هم داشته ام.دیشب رفتم یه گشتی توی خیابان زدم. مسعود هم بعد فکر کنم یک ماه زنگ زد بهم با هم صحبت کردیم. راجع به زبان چینی ازم پرسید و اینکه چطوره ساختارش؟ مسعود که زنگ زد مغازه میثم بودم و دو بسته آدامس ریلکس عسلی (Splash )خریده بودم که بیایم خانه. قبلش هم در خیابان مجله همشهری جوان تاریخ 10/12 که روی جلدش عکس علی دایی مونتاژ شده با تصویر ترمیناتور و مجله عکس را خریده بودم.مناظره دیشب از دستم در رفت. ندیدمش.

بالاخره اسم ریاضیدانی که مدتها پیش سر کلاس درس دبیرستان معلممان گفته بود را یادم آمد. همش فکرم می رفت طرف اسم گاوس و با آن قاطیش می کردم. اسم ریاضیدان گالوا بود. یادم آمد پسرعمه ام که ریاضی کاربردی می خواند گفته بود استادش به آنها گفته بود بروید خدا را شکر کنید که گالوا در بیست سالگی مرده وگرنه شماها بدبخت بودید ،‌چون همش باید قضیه های او را اثبات می کردید. یه داستان دیگر هم که باز نمی دانم در مورد گالوا بوده یا گاوس ، ولی به گمانم مال گاوس است اینکه یک نظریه را اثبات می کند و کاغذش را می اندازد توی جوب آب. فیزیکدانها تا سالها برای اثباتش خون جگر خوردند. نمی دانم این مسائل اثبات پذیرند یا می شود برایشان در وب مدرک یافت یا حاصل ته مانده های خاطرات من از چندسال پیش هستند؟

این مسئله ته مانده را که می نویسم یادم آمد از مطلبی که در کتاب با آخرین نفسهایم نوشته لوییس بونوئل خوانده ام که نوشته بود در خاطراتم می بینم که به عروسی فلانی رفته ایم و مثلن طرح و فرم کلیسا این شکلی است و ..... بعد خودش از خودش سئوال می کند که آخر همچین چیزی که امکان ندارد، چون فلانی کمونیست بوده و اصلن عروسیش را نمی توانسته در کلیسا بگیرد. چه ذهن عجیبی داریم ما.
یک آدامس اسپلش با مزه توت‌فرنگی بر میدارم و می جوم. بعد به ریشه کلمه آدامس فکر می کنم که چند وقت پیش کشفش کردم. از یک نوع برند خواص آدامز در نیویورک به نام آدامز چویینگ گام که از نام توماس آدامز ،‌سازنده‌اش ،گرفته شده است. مدخل آدامس در ویکشنری هم اینجاست.

مسئله مسئله عدم قطعیت خاطرات و کلن می شود گفت تفکرات ما آدم هاست. من چقدر میتوانم مطمئن باشم آن چیزی که الان در ذهنم راجع بهش فکر می کنم واقعن اتفاق افتاده یا من در ذهنم اتفاقش انداخته ام؟!! اگر من در رویایی می بینم که دارم رویا می بینم. یعنی در رویایم ، رویایی دیگر می بینم ،‌جهان ذهنی و تفکراتی من چرا نتواند به این گونه باشد؟ چرا نشود من موضوعی را که اصلن وجود خارجی ندارد را در ذهنم ساخته و پرداخته کنم ، به نحوی که پس از مدتی برای خودم هم تمییز واقعیت از خیال ممکن نباشد؟

مالکوم اکس در کتاب خشمگین ترین سیاه آمریکا می نویسد این قدر همه به مادرش گفتند دیوانه که سرانجام دیوانه شد و راهی تیمارستان. چقدر زیاد است تاثیر حرف بر ذهن. یه امر غیر واقع را واقع می کند.

یک گروه متال آوانگارد سوییسی هم کشف کردم به نام دیابلو سویینگ ارکسترا (Diablo Swing Orchestra) که یک گروه شش نفره است که برای درکش به بیش از صد بار شنوش نیاز است. خواننده اصلی یک خانم با صدای سوپرانو است که اپرایی می خواند اما در قالب آهنگ های متال.دو آلبوم آخرشان را دانلود کرده ام و هر دو را گوش ، اما واقعن نیاز به باز شنوش صدباره دارند. آلبوم اول به نام سالن رقص قصاب (Butcher's Ballroom) که در حقیقت آلبوم دوم آنهاست و آلبوم دومشان که من دانلود کرده ام به نام اهنگهای خواندنی برای نفرین شدگان و هذیانگوها (Sing-Along Songs for the Damned & Delirious) الآنم دارم با آهنگ هاللویا (به قول یکی از دوستان معادلش، هو شیعانا) را که بازخوانی آهنگ هاللویای استاد لئونارد کوهن می باشد را گوش می کنم. در مورد جف باکلی و کلن نابغه هایی که در جوانی مرده اند می شود ساعتها ، ساعتها و ساعتها صحبت کرد و نوشت. نام او و کوهن هر دو در لیست ان. پی . آر که قرار بود پنجاه خواننده سراسر تاریخ را برگزیند بود.


*جف باکلی - وبسایت رسمی،‌ در ویکی پیدیا
*دیابلو سویینگ ارکسترا - وبسایت رسمی، در ویکی پیدیا

پس‌نوشت: راستی یکی از تجربه های نابی که فیسبوک در اختیار آدم می گذارد که همان آیینه تمام نمای وب 2.0 و تعاملی (Interactive) بودنش است را من تجربه کردم. و با آندریاس هلوردسون درامر گروه دیابلو سویینگ ارکسترا چت مختصری داشتم. همین ارتباط بی واسطه میان مصرف کننده و تولید کننده را می گویم تجربه اش خیلی عالی و جالب است. از او در مورد فضای آلبوم جدید و آهنگ مورد علاقه اش در آن پرسیدم. خیلی عجیب نبود که هم عقیده بودیم. من هم مثل او از آهنگ لوسی از صبح می ترسد آلبوم آخرشان خوشم می امد. نمی دانستم به سوییسی دل به دل راه دارد چه می شود . وگرنه حتمن بهش می گفتم. راستی در آینده ای نزدیک آهنگ گراکافون را یه یکی از کارهای همین گروه تغییر می دهم. پوسید این دلا دنگم.


به زودی - ویژه نامه ای به مناسبت 50 سالگی روانی (1960)

به زودی - ویژه نامه ای به مناسبت 50 سالگی روانی (1960)

پست نسوز

این پست فقط برای اینه که اشتراک بلاگرم نسوزه ، به زودی مینویسم.